• وبلاگ : وبلاگ روستاي فريازان ...تويسركان...همدان faryazan
  • يادداشت : تلفني
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + هادي 

    عباس آقا سلام

    من خوشحالم كه داستانهاي من عليرغم همه كم و كاستي هايشان مورد توجه شما قرار گرفته است و در وبلاگ فريازان استفاده ميشود . در رابطه با ابهامي كه گفته بودي آقاي احمدي داشت به جمعيت نزديک مي شد – حميد را که ديد، دستش آمد چه شده بايد بگويم منظورم اين بوده كه وقتي معلم از دور به جمعيت نزديك ميشد با خود چند جور فكر كرده و علتهاي مختلفي را براي جمع شدن جماعت در ذهن پروانده است . و زماني كه دانش آموز خود و موتور و صحنه تصادف را مي بيند متوجه ماجرا ميشود . اما براي فهميدن جزئيات مي بايستي از حميد مي پرسيد . من فكر ميكردم اين جمله كوتاه مي تواند مفهوم توضيحات بالا را به خواننده برساند . كه ظاهرا ً‏اينطور نبوده . البته قبول دارم داستانكهاي من خيلي جاي كار دارد و مي توان با بازنويسي و اصلاح خيلي از نكات مبهم و ثقيل آنها را برطرف كرد .

    باز هم از شما توجه شما متشكرم

    پاسخ

    سلام هادي جان!ممنون ا زتوضيحات خوبي که ارائه دادي...سر وقت وحوصله يه باز نويسي داشته باشي داستانهايت در حد عالي در مياد. از تعليق بيشتر استفاده کني تو رو به يه نوسنده حرفه اي تبديل ميکنه.ممنون از همکاري شما عزيزان.