به نظم آورم قصه اين زمان براي كارمندان و غم زدگان
كه اين قشر باشد زديگر جدا كند جان خود بهر ملت فدا
كسي قدر او رانداند چه سود اماني ندارد ز چشم حسود
شود دهم برج حقوقش تمام به جيبش نماند يك پول حمام
گهي زن زند غر گهي بچه اش گهي آن دكاندار سر كوچه اش
خجالت كشد نزد اولاد خود تهي ديزي از گوشت و سيب و نخود
حقوقش همه قسط اين زندگيست كارمندي همانند بردگيست