ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ محمود رضا عبدالمالكي 

متن بسيار عالي بود .

پنج آدمخوار در يک شرکت کامپيوتري

پنج آدمخوار به عنوان برنامه نويس در يک شرکت خدمات کامپيوتري استخدام شدند.

هنگام مراسم خوشامدگويي رئيس شرکت گفت: "شما همه جزو تيم ما هستيد. شما اينجا حقوق خوبي مي گيريد و مي توانيد به غذاخوري شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتيد بخوريد. بنابراين فکر خوردن کارکنان ديگر را از سر خود بيرون کنيد."

آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاري نداشته باشند. چهار هفته بعد رئيس شرکت به آنها سر زد و گفت: "مي دانم که شما خيلي سخت کار مي کنيد. من از همه شما راضي هستم. امّا يکي از نظافت چي هاي ما ناپديد شده است. کسي از شما مي داند که چه اتفاقي براي او افتاده است؟”

آدمخوارها اظهار بي اطلاعي کردند.

بعد از اينکه رئيس شرکت رفت، رهبر آدمخوارها از بقيه پرسيد: "کدوم يک از شما نادونا اون نظافت چي رو خورده؟"

يکي از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها گفت: "اي احمق! طي اين چهار هفته ما مديران، مسئولان و مديران پروژه ها را خورديم و هيچ کس چيزي نفهميد و حالا تو اون آقا را خوردي و رئيس متوجه شد!

از اين به بعد لطفاً افرادي را که کار مي کنند نخوريد!