شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار
در قطب وقتي ميخواهند گرگ را شكار كنند دست به كار عجيب و خلاقي ميزنند . چاقويي كه دو لبه آن تيز است را به خون آغشته ميكنند و دسته چاقو را در برف و يخ فرو مي برند . گرگ هم با استشمام بوي خون به سراغ چاقو مي آيد . چاقو را ليس ميزند و از خوني كه روي چاقو است مي خورد . در اولين ليس زدن زبان گرگ بيچاره مي برد و خونش روي تيغه چاقو جاري مي شود. در هر بار ليسيدن او خون خودش را مي خورد. او از اين كار لذت مي برد. گرگ آنقدر در اين لذت غرق مي شود كه از پا در مي ايد . آن وقت است كه شكارچيان به سراغش مي آيند و داستان زندگي اش اين گونه به پايان مي رسد . از اين داستان كوچك چه نتيجه اي مي گيريد...

پيام‌هاي اتاق

ساعت دماسنج

sokot

+ انسان هم مثل اين گرگ هاست تنها تفاوت آن است که انسان به زمان بي توجهي مکند عمر خود را بيهوده صرف ماديات وجاهطلبي خود مي کند و وقتي به خود مي آيد که ديگر زماني برايش نمانده وديگر فرصتي براي جبران نمانده است اح افسوس با اين که همه اين ها را مي دانيم باز توجهي نميکنيم تازمان مرگمان
ممنون از حضورتون و تشكر بابت نظرتون در اتاق گرگ
ممنون از حضورتون و تشكر بابت نظرتون در اتاق گرگ
ساعت دماسنج
گروه شكار گرگ
vertical_align_top