سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برادر عزیزم حاج علی اکبر عبدالمحمدی سالروز آزادیت مبارک باد !

  

آزادگان، سربازان میادین فرهنگی

این روزها مصادف است با طلوع خورشید رهایی و پخش سرود آزادی آزادگان دلاور.آری در چنین ایامی پس از روزها و شب ها تحمل اسارت در زندان های بعثی عراق، آزادگان بار دیگر آزادی را در آغوش کشیدند و سرود وصل را سر دادند و به سوی میهن عزیز خود ایران همچون کبوتران سبک بال به پرواز درآمدند98[1]-1.jpg 

و اشک شوق بر گونه های مادران و پدران آزاده این آزادگان به سان مروارید های درخشانی، درخشیدن گرفت.هر چند از روزها قبل خبر آزادی آزادگان سرافراز شنیده و تصاویر آن ها را از تلویزیون دیده بودیم اما این امر از شوق و شور ایجاد شده در میهن اسلامی ما ایران نمی کاست چرا که شهرهای مختلف این خطه الهی هر روز شاهد حضور پر شور و نشاط این آزادگان بود.

تمام مردم فریازان در26 مردادسال69 که من درسال سوم راهنمایی بودم در حدود ساعت 4بعدازظهر با اجتماع در ورودی روستای آریکان و جاده فریازان به سمت تویسرکان به استقبال 5نفر از اولین گروه آزادگان تویسرکان آمده بودند.

 همه گریه میکردیم. بیش از همه پدرم و خواهرم اعظم خوشحال بودند.علی اکبر بعد از گذشت یازده سال و شش ماه به کشور عزیزم ایران و زادگاهش فریازان پای میگذاشت.

مردم خوب فریازان و همه اقوامم از گوشه و کنار کشور به فریازان آمده بودند.


اما همراه برادرم شخصی که با هم به اسارت در آمده بودند و همولایتی و همزبان و همدل او در دو سال ونیم اول اسارت ،همیشه همراهش بود،اکنون کنارش نبود. او غایب بزرگ آن روز به یادمانی بود . آن شخص محمد سوری فرزند رحمت اله سوری بود که با هم به اسارت درآمده بودند اما در زندان موصل به درجه رفیع شهادت نایل آمده بود.

برادرم بر روی یک پاترول زرد رنگ سپاه ،در روی پل روستای فریازان در میان انبوه استقبال کنندگان عزیز ایرادسخنرانی نمودند.

او ابتدا با گریه به جمعیت گفت که: چقدر دوست داشته است، مرحوم امام خمینی (ره) را ببیند ،اما به آرزوی بزرگ دوران اسارتش دست نیافت، زیرا امام در سال گذشته ((1368))وفات یافته بودند.

سپس خودش را به عنوان برادر شهید محمد سوری و فرزند رحمت اله سوری معرفی کرد و خاطره به شهادت رسیدن او را تعریف کرد.

در ادامه از همه مردم خوب فریازان و محمود آباد که برای استقبال از اوآمده بودند، تشکر و قدر دانی کرد.تازه در این لحظه بود که من متوجه شدم کفش به پاهایم نیست و از پایم خون می آمد که من از فرط خوشحالی متوجه این موضوع نشده بودم و این موضوع را علی جلیلوند فرزند مرحوم جمعه اله مراد، به من متذکر شد.

سپس دختر مفقود الاثر شهید ــ عبداله چگینی ــ با سخنرانی زیبا و کودکانه  خود اشک تمام حاضرین را در غم دوری از پدرش در آورد.((در سال 79 بدن مطهر این شهید عزیز بعد از گذشت سالها، پیدا شد و در روستای فریازان دفن گردید. ))

 

علی اکبر عبدالمحمدی به عنوان سومین اسیر ایرانی در موصل عراق همراه مرحوم حاج ابوترابی در بند اسارت بودند.

 

فریازانیان حضور برادرم را گرامی داشتند و او را تا خانه مان بدرقه کردند ،تا از این پس آزادگان نیز در کنار آن ها به آباد کردن ایران اسلامی بپردازند.اما حیف که آن روزهای شور و نشاط چه زود گذشت چرا که امروز با سایه افکندن زندگی مادی بر زندگیمان، فرهنگ ایثار و از خود گذشتگی که آزادگان دلاور با خود به ارمغان آورده بودند و قرار بود با این فرهنگ به زندگیمان رنگ و جلایی دگر باره بدهیم کم رنگ شده است.واقعیت این است که به جز معدودی از افراد، هر یک به فکر آنیم که به نحوی گلیم خود را به آسانی از آب بیرون بکشیم، هر چند دوست یا همسایه دیوار به دیوار ما که شاید به زور به یکدیگر سلام نیز کرده باشیم، گرفتار صدها مشکل باشد که هر یک از آن ها برای از پا درآوردن ما کافی باشد.در این میان وظیفه بسیار سنگینی بر دوش آزادگان است تا برای جا انداختن فرهنگ ایثار و از خودگذشتگی همچون دوران اسارت، خود آستین های همت را بالا زده و دست دیگر افراد جامعه را برای طی این مسیر بگیرند.چه لذت بخش است آن هنگامی که می بینیم آزادگان شهرمان با تشکیل هیئت مذهبی -فرهنگی گام های استوار فراوانی تاکنون در این زمینه برداشته اند و هر روز در کوی و برزن این دیار شاهد فعالیت های فرهنگی و هنری آن ها باشیم.آری آنان برآنند تا بر عهد و پیمانی که با ما بعد از اسارت برگسترش فرهنگ ناب اسلامی در جامعه بسته اند، عمل کنند.امید آن که ما نیز در دستان پر توان آن ها، یاریگر آزادگان باشیم تا دوباره کوچه های شهرمان همچون دوران دفاع مقدس و آزادی آزادگان رنگ و بوی ایثار و از خودگذشتگی گیرد و با همتی دوباره، اما این بار در عمل نه در حرف، آبادکنندگان ایران اسلامی باشیم تا پس از گذشت چند سال شور و نشاط گذشته دگر باره بر جامعه حاکم شود، به امید آن روز...

 

برادرم حاج علی اکبرعبدالمحمدی، اکنون در شهرک مدنی شهر همدان زندگی میکندو بازنشسته بانک صادرات است.دارای چهار فرزند به نامهای مریم و مرجان و دوقلوهای بازیگوش احمد و محمد است.

اودر سال 84  در اولین دوره انتخاب فرهیختگان استان همدان به عنوان یکی از فرهیختگان استان  معرفی شد .

برای خواندن این خبر اینجا کلیک کنید.






تاریخ : یکشنبه 88/5/25 | 10:40 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()
صفحه اصلی |        
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.