• وبلاگ : وبلاگ روستاي فريازان ...تويسركان...همدان faryazan
  • يادداشت : خاطرات فريازان..
  • نظرات : 2 خصوصي ، 19 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + يه رهگذر 

    سلام و ارادت

    راستش خيلي اتفاقي به وبلاگتون برخوردم، پدر من اهل دوقلعه است و من اگرچه خاطرات زيادي از دوقلعه ندارم ولي همون کم و بيش هم خيلي برام شيرينه-من از پريازان فقط يه خاطره دارم ،اومده بوديم خونه يه فاميل که الان در قيد حيات نيست،از کنار اون چشمه قشنگ و ديوار بلند يه باغ رد ميشديم، شايد سه سال داشتم،سرگيجه گرفتم و کله ام خورد به سنگهاي پايه ديوار باغ.چشم که باز کردم کله ام شکسته بود و خون روي چشمام قلپ قلپ شده بود.اما نميدونم چرا اون خاطره رو دوست دارم-باغهاي انگور دوقلعه با اون چشمه پر آب ،اون پلي که اون وقتها برام خيلي بزرگ و قشنگ بود،يه روز يادمه با عمه ام رفتيم شبدر بچينيم،من خيلي کوچولو بودم،مادربزرگم برامون لقمه نون پنير گرفت ،تا عمه خانم شبدر چيد بنده همه رو نوش جان کردم،بينوا هيچي واسش نمونده بود.واي اگه بدونيد چه حس خوبي از وبلاگتون گرفتم!باور نميکنيد چقدر اون خاطره ها واسم شيرينه

    افسوس از دوقلعه و صفاي مردمش ديگه چيزي نمونده،حدود هفت هشت سال پيش رفتم اونجا اما ديگه حس بچگيهام رو نداشت،چشمه کم آبه،باغها و بيشه ها طراوت قديم رو ندارن،وقتي ميرفتم فکر ميکردم دوباره بهشت کودکي رو ميبينم ولي...

    خيلي خوشحالم شدم-هميشه با صفا و برقرار باشيد

    راستي محسن گمار فاميل ماست،ارشد روان شناسي خونده و مشاوره،يه کوچولوي ناز هم داره،البته اگه پسر آقا علي قربان رو ميگي که شهيد شد