ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 


عكساي فريازان و مخصوصا اين درخت چنار برام خيلي خاطره انگيزه ممنون

يه شب ما مهمون داشتيم و تا ساعت 2 بامداد اينا از جن و پري صحبت كردن خلاصه من خوابم گرفت و چون اون موقع كسي تو كارگاه نبود با برادرم رفتيم كه اونجا بخوابيم ، يكي از شباي اخري پاييز بود و باد مي اومد هوا فوق العاده تارك بود به طوري كه هيچ چيز ديده نمي شد برگاي اين درخت چنار رو باد جا بجا مي كرد ،وقتي به همين جايي كه شما از چنار عكس گرفتي رسيديم من احساس كردم يه چيزي در فاصله 20 سانتي از صورتم هست تا حد مرگ ترسيدم كه يه دفعه صدايي اومد گفت شب بخير و من نميتونستم جوابش رو بدم بعد از چند ثانيه كه حالم خوب شد فهميدم يارو كي بود (دادا) هيچ وقت يادم نميره