خواهرم !حجاب تو رنگین تر از نسترن های جهان است وخلسه ای که در غنچه های شرم تو شبنم می ریزد داروی آسمانی ترین رنج های زمینی است .
خواهرم حجاب تو از همه ی عریانی ها زیبا تر است .بدان که دستهای تو فاخته گان ولایت خورشیدند وهنگامی که ائینه داران عفاف تو از پس کوچه های عصمت می گذرند شفیره ی آشتی فریبا تر در باغچه ی رویا ها خواهد رویید .
خواهرم!رایحه ی گلخانه های نهانی ات را به باد های هرزه مبخش و عطر آسمانی دیدارت را به آیینه های هر جایی مفروش!مگذار سوداگران اندام کالای آسمانی نگاهت را در مغازه ی تماشا حراج کنند وتاجران هوس کنیزکان لبخند تو را به مزایده ی خواجه گان بگذارند !
خواهرم !حجاب تو رنگین تر از نسترن های جهان است وخلسه ای که در غنچه های شرم تو شبنم می ریزد داروی آسمانی ترین رنج های زمینی است .
برادرم !شب ها که در محله ی بیداری از خواب های اشفته حراست می کنی ودر بسیج نگاه تو مشت های همه ی خیابان ها بر پاست شب ها که گلدان ها خواب اند وصدای رویش زخم های شقایق خاموش است ?شب ها که اشباح کهن از هیبت تماشای تو به پستو های قدیمی می خزند و انعکاس گامهایت هراس در گله ی خفاش ها می افکند زخم های مرا بر دیوارهای زمان نصب کن و پیراهن خونینم را در رهگذر تاریخ بگذار .
مگذار سازمان مزاحمین عشق در چهار راه حوادث بلولد و فراریان اکثریت در خانه های تیمی تن گرد ایند .مگذار زاد و ولد حزب گراز نوین در شخم زاران دسترنج ما ادامه داشته باشد .
اکنون آفتاب ظهور به استوای رستاخیز رسیده است چیزی به قیامت پروانه ها و حشر پوپک ها باقی نیست .صدای ارابه های فرج از سنگفرش قنوت می اید .
شاید اکنون که با شما سکوت می گویم یاسای هزار متن الهی را فرشتگان کاتب تمام کرده اند شاید اکنون عصاره ی رسولان را در جام فرزانگان ریخته اند شاید فردا زلزله ای در کهنسالی اهرام بیفتد و مومیایی فرعون عطسه کند .........شاید...
شعر، دوغی است که از آن کره فلسفه به دست میآید. فیلسوفان مستعمره شاعراناند. فیلسوفان برای شکار مضامین نوین سعی میکنند خودشان را به روح شاعران نزدیک کنند. روح شاعر دریای فلسفه و بندر الهام است، کمی پایینتر از آبشار عظیم وحی، سرچشمة نورانی الهام قرار دارد شاعران پروانههای سرچشمه الهاماند.
شعور نبوت بالاتر از دامنههای شاعرانه هستی است. پرّههای شعور نبوت به نیروی وحی میگردد و آسیای تخیل شاعران با نسیم الهام تکان میخورد. پیامبران واسطه خداوند در بازار خلائقاند و شاعران وظیفه دارند شعور پیامبرانه را در مردم، زنده نگاه دارند. شاعران، پس از پیامبران قدم بر میدارند و پیش از فیلسوفان بر میخیزند. شاعران مثل عارفان سخن میگویند و عین عالمان رفتار میکنند.
اشراق، دریچه شاعرانه بین انسان و خداست. اشراق، پرندهایست که در آشیانة جهان شاعران تخمگذاری میکند و در قفسة سینة عارفان آواز میخواند، اشراق، صدای پر الهام، در آبهای مجاور است. اشراق، کبوتریست که از تصور آسمان در ذهن به وجود میآید و تصویریست که از محتوای نامه در جان ما پر میزند
الهام، کبوتری از آسمان ملکوت و شاهینی از قلّههای جبروت است. الهام، پیامبریست که از کوه تفکر فرود میآید و حالتی روحانی است که از مشاهدة روان آسمانی جهان، به انسان دست میدهد.
الهام، قلمرو شاعران زمین و محیط زیست ادبی جانداران جهان است. کبوتران مضمون، درختان پربار معنا، کوچه باغهای تودرتو احساس، خانههای نورانی اشراق، نهرهای پرآب آگاهی، بارانهای پی در پی عاطفه، سیلابهای بهاری اشک، طوفانهای پشت سر هم عشق، کویر بی آب و علف ناخودآگاه، دنیای رؤیائی بیداری، سرزمین شاعرانة خوابها، سحر روحبخش مکاشفه، صبای صهبا، شراب اشک، دانه انگور، باغ سیب، صبح دولت، شب پادشاهی، غروب غمگین، دشتهای خاطره، کوچههای تنهائی، خیابانهای وداع، بیشههای کودکی، چشمههای جوانی،پلههای فلسفی، جهان، باغ عشقهای فراموش شده، مغازههائی پر از اجناس ازلی، خانههائی با تراسهای تاریخی و درختان اسطورهای، هر روز صبح یک مصرع بر جسته میتواند ذوق صدها خیابان مضمون را در انسان برانگیزاند.
شعر، نیاز به آلت موسیقی ندارد و در قید بوم و رنگ نیست. شاعر، میتوان با قلم موی مژگان، نقاشی کند و با تار زلف یار، آواز بخواند. شاعر، میتواند حتی از حرفهای ساده و عامیانه نیز باز فلسفه بکشد و اصطلاحات عظیم عرفانی، خلق کند.
کلمات، موم زنبور شعر است، ذهن شاعر، معدن کلمات و دریای واژههاست. شاعر، جواهر فروشی معانی و گنجینه دار الفاظ است. مروارید زیبای اشک، در نیمة شب احساس شاعر، خلق میشود و الماس خیره کنندة غزل، در دستهای لطیف شاعران، تراش میخورد. شاعران بانک مرکزی احساسات جامعه و پشتوانههای اصلی زبان و فرهنگی مردم اند.
این شاعرانند که واژههای تازه را به استخدام اداره آگاهی انسان در میآورند و این هیئت گزینش شاهرانه واژههاست که چراغ جواهر فروشیها و اجاق چهار راهها را روشن میکنند.
اگر شاعران نبودند خوانندگان ناچار میشدند بی هدف چهچه بزنند نقاشان، دیوانه مناظر شاعرانه و فیلسوفان در بدر افکار شاعرانه هستند. اگر شاعران نبودند هیچکس گلدان یادبودی را لب ایوان خاطرهای نمیگذاشت. اگر تصنیفهای عاشقانه توسط شاعران سروده نمیشد ویلنها نمیتوانستند دست مستمعین را بگیرند و به سالن احساس هدایت کنند.
شعر، کاغذ دلسوختگان و نامه عاشقان است. شعر، نامة عاشقانة انسان به خداست. عاشقان از طریق شعر با یکدیگر ارتباط برقار میکند و عارفان بر موج شعر برای یکدیگر پیام میفرستند. بیشتر پیامهای بزرگ بشری، روی تلکس شعر آمده است. زیباترین نامههای عاشقانه نامههائی بودهاند که در پرتو شمع شاعران نوشته شدهاند.
شعر، صرف کلمات، به نحو عاشقانه است. شعر، فرهنگ لغات عاطفیست. شعر، آرشیو مضامین کهنه و فایل واژههای نوین است. شعر، آلونک بشر در سایة درخت طبیعت است. شعر، شکوفههای شعور شاخهها و جوانههای حضور در باغچههاست. شعر، شعله خرمن احساس و آتش بزم تخیل است.
طعم اولین عشق، لذا اولین دیدار، دفتر شعرهای گمشده و آلبوم رنگارنگ خاطرات، موسیقی محزون سکوت، بارانهای ابدی در ایوان، چراغهای نورانی در کوچه، برف سپید تخیل، رقص زیبای زنبقها در باران، اینها فشردهای از عملیات عاشقانة یک شعر خوب در یک فرصت کوتاه شاعرانه است.
شاعران، زورقهای تنهائی انسان در بیشههای اطراف تمدناند. شاعران در طبیعت ماورائی جهان به دنیا میآیند و در دانههای ابدی انسان بزرگ میشوند.
میشود شاعران را به جنگجویانی تشبیه کرد که با لشکر استعارات و با سپاه واژهها از قومیت مضامین و ملیت معانی، دفاع میکنند. این شاعران هستند که برای ملیتها شناسنامه صادر میکنند. پیامبران، مذاهب را به وجود میآورند و شاعران، ملتها را تشکیل میدهند. تمدن، بر شانه فیلسوفان و فیلسوفان، بر شانه شاعراناند.
شاعران در کوزة معانی الفاظ را آبدیده میکنند و زبان را در اوزان گوناگون به کار میاندازند. شعر تجربیات زبان است. شعر ضبط فرهنگها و پخش تمدنهاست. شعر، تریبون آزاد بشر در تالار آفرینش است. شعر بستهبندی زیبای تفکر و فرم مطلوب عرضه محتواست. میتوان دهها کتاب فلسفه را در یک بیت شعر، خلاصه کرد. میتوان پهنای تاریخ را در یک تصویر شاعرانه نمایش داد. میشود طبیعت را در قالب شعر ریخت، میتوان ثقالت فلسفه را با حلاوت شعر از بین برد.
شعر بهترین حالت ممکن انسان، پس از نیایش است. شعر عضلات روحانی را تقویت میکند و خون معنویت را به گردش در میآورد.
غزل، یک موجود از لیست، غزل را در ازل سرودهاند. بیت بیت غزلهای حافظ بر اساس خانه خانه ملکوت سروده شده است. این غزل است که پرتو بزم تجلی شاعر میشود. این عزل است که شاخه نبات وار بر در و دیوار وجود شاعر میپیچد. غزل، پیمانه ازلی و باده لم یزل است. غزل صورت نوعی عشق است که در مثل افلاطونی شعر تجلی میکند.
غزل، یک قالب نیست که روان عاشقانة سیال است. میشود غزل را در قالب بتی موزون ریخت یا آن را چونان بساط سبزهای بر نزهتگه قصیدهای گسترد. میتوان حتی با غزل به کوچه و بازار آمد و در خرابات مستان نیمه شب، آواز خواند.
وزنها، قابلیتهای مختلفِ یک زبان در پرس معانیاند. قهرمانان ادبی در اوزانِ گوناگون شعری، طبع آزمائی میکنند و دست به وزنههای مختلف عروضی میبرند وزن، تخیل شاعر را نیرومند و عاطفه شاعرانه را تقویت و میدان شعور شاعران را وسعت میبخشد. وزن، میزان اقتدار شاعر را در چوگانی معانی و بازی با الفاظ نشان میدهد. وزن، بنیة فلسفی، نیروی شاعران را چند برابر میکند و باعث میشود که شاعر با قدرت بیشتری از پس مضامین گردن کلفت برآید.
مثنوی، ریل مولاناها و قطار عطارها و قافلة فردوسیهاست. مثنوی، خانقاه شعر فارسی و نیستانِ سوخته آهنگ ایرانی است. ایرانیان از طریق مثنوی، مغولان را به زانو در آوردند. مثنوی زبان حال مفسران و حرف دل عارفان و قلندران است. وزن مثنوی یک وزن معنوی است. شما هر وقت در وزن مثنوی شنا میکنید به خوبی زمینة نیستانی جهان را میبینید.
مثنوی گفتن عین نی زدن، مهارت میخواهد. مثنوی باید طوری سروده شود که انگار مولانا در فراق شمس غزل میگوید یا حداقل کسانی از پشت پردههای موسیقی مشغول آتش زدن نیستان هاست. دست شاعر در مثنوی برای همه چیز باز است. شاعر میتواند هزاران بیت مثنوی را تغزلی بسراید. شاعر در مثنوی آزادست حتی نعره سیاسی بزند و ارد تاریخی و فلسفی هم بدهد، چیزی که در مثنوی مهم است حفظ لحن مولانائی کلام و وفاداری به اسلوب مقالات شمس تبریزی است.
همچنین این نکته را نیز باید متوجه بود که مثنوی باب دندان عارفان جگرسوخته و محبوب جان عشاق بر بادرفته است. تحریر مثنوی باید با لرزش شاعرانه همراه باشد حتی اگر قرار است یک بیانیة سیاسی هم در مثنوی صادر شود باید از خانقاه طبع خرابتیان و خاطر خطیر اهل مناجات مایه گذاشت.
قصیده یک میهمانی رسمی ادبی و یک مجلس شاهانه شعری است. از ابر قصیده، بهار میبارد. شاعران قصیده سراء جنگجویان قلعة سخن و امیران خطة تکلماند. کلام در دست شاعر قصیده سرا، شمشیر در دست امیران و طبل در چنگ شیپورچیان است. قصیده، شکارگاه شاعران و بزم شاعرانه شاهان است.
خواتینِ حرم قصیده مینشینند و خوانین ملک سخن گرد میآیند، آنگاه شراب استعارهای و کباب تشبیهی و چهچة مرغی و قهقة کبکی و به به امیری و خه خه وزیری به میان میآید، بارگاه قصیده سرایان کوشک با شکوه امیران و قصر مجلل پادشاهان است.
فصل بهار، موسم شکار قصیدههاست. باید فصل بهار در جستجوی قصیده به کوهِ معانی و صحرای سخن رفت و علم صید مضمون زد و خیمة باشکوه تشبیه آراست و بزم عاشقانة تغزل راه انداخت. و نالة ربابی شنید و غلغل شرابی در کاسة سر مینائی دید و قطرة شیری بر پستان نو عروسان شکوفه نوشید و نم نم بارانی در مدح بهار آغاز کرد و به محفل امیری ادب پرور و وزیری دانشمند شد. یا چون ناصرخسرو آن را یکسره خیابان حکمت و بازارچة اندرز و کوچة عبرت ساخت و از قصیده معجونی حکیمانه و ساغری طبیبانه فراهم آورد.
برگرفته از کتاب ترجمه زخم : احمد عزیزی