سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 روز پنج شنبه 9/2/89 ساعت 5:30 صبح از رختخوابم دل کندم تا از سرآسیاب ملارد به محل کارم در تهران بیام.من معمولا با خودرو سواری میام ، اما داداش میلادم اکثرا با اتوبوس  شرکت واحد از سرآسیاب به محل کارش در دانشکده کارآفرینی میاد...اونروز میلاد به خاطر آلرژی شدیدی که از گلهای یاس دانشکده گرفته بود ،به محل کارش در تهران نمیرفت چون با پیشنهاد مسئولش در مرخصی استعلاجی بود...ساعت حدود 7 صبح بود که نرسیده به چهار راه پارس خودرو شاهد شدیدترین تصادفی بودم که تا به حال از نزدیک دیده بودم.آنقدر دلخراش که حتی یادم رفت یه عکس از سانحه بگیرم..به خاطر ترافیک شدید خودرویی که در آن بودم توسط مامورین راهنمایی و رانندگی به ادامه مسیر هدایت شد که البته اقدام بجا و شایسته ای هم بود.به محل کارم رسیدم که آقای ایزدیار از اقوام و همکارام در دانشگاه تهران به من زنگ زد و جویای احوال من شد و اذعان داشت نگران شما بوده ام که مبادا توی اتوبوسی بوده باشی که امروز صبح تصادف کرده است.البته آقای حسین ایزدیار در ادامه اضافه نمود که یکی از همکاران دیگه به نام آقای امیر جعفر ترک نیز به محل کارش نیامده و با او تماس میگیریم موبایلش خاموش است.(( آقای جعفر ترک نیز در سرآسیاب ملارد ساکن است)).متاسفانه امروز صبح با خبر شدم که آقای امیر جعفر ترک از همکاران مدیریت انتظامات دانشگاه تهران به همراه دخترش زهرا در صانحه تصادف روز پنج شنبه در اتوبوس شرکت واحد  حضور داشته و کشته شده است..مراسم این دو مرحوم در روز یکشنبه مورخ12/2/89 از ساعت  17 الی 18:30 درمسجد آشتیانی ها ؛ ایستگاه ناصری واقع در خیابان 17شهریور؛ برگزار میگردد.

 روحشان شاد و یادشان گرامی باد.

این خبر در اکثر رسانه ها در اولین ساعات واقعه ؛ اطلاع رسانی شد که بنده به نقل از ایسنا اونو براتون خواهم آورد.

تصادف مرگبار در جاده مخصوص کرج 5 کشته بر جای گذاشت
توجه : تصویر آرشیوی است!
 تصادف یک دستگاه اتوبوس درون‌شهری با تریلر، پنج کشته و 9 مجروح برجای گذاشت.

مرکز فوریت‌های پزشکی تهران (اورژانس) در رابطه با جزییات این خبر، اعلام کرد: وقوع یک فقره تصادف بین یک اتوبوس دورن‌شهری که در مسیر سرآسیاب ـ ملارد اقدام به جابجایی مسافران می‌کرد با یک دستگاه تریلر در ساعت 5:58 امروز در کیلومتر 12 جاده مخصوص کرج به سمت تهران به اورژانس گزارش شد که اولین آمبولانس اورژانس در ساعت 6:06 در محل حادثه حاضر شد.

عوامل اورژانس پس از حضور در محل مشاهده کردند که اتوبوس حادثه‌دیده از سمت شاگرد با قسمت عقب تریلر که در کنار جاده مخصوص متوقف بود، برخورد کرده است.

در جریان این حادثه پنج تن از مسافران به دلیل شدت جراحات در دم جان باخته بودند و 9 تن دیگر پس از انجام اقدامات اولیه درمانی از سوی عوامل اورژانس به بیمارستان‌های حضرت رسول (ص) و فیاض‌بخش منتقل شدند.





تاریخ : شنبه 89/2/11 | 3:0 عصر | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()

 

 

مداحی فوق باصدای هلالی

برای شنیدن این آهنگ ابتدا روی دکمه puse  آهنگ وبلاگ  کلیک کنید تا آهنگ اصلی متوقف شود و سپس دکمه یplay  فوق را بزنید.

شهادت بانوی دو عالم ام ابیها حضرت فاطمه زهــــــــــــــــــــــــــرا(س)   را تسلیت عرض مینماییم.

 

این مطلب زیبا رو آقای رحیم محمودوند به ایمیل وبلاگ فریازان(FARYAZANIAN@YAHOO.COM) فرستادن که نشان از روح لطیف ایشون داره که اهمیت زیادی هم به گذشته خودش و هم فریازانی بودنش میده ..شما هم بخونید :

(( روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق  کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند . 

سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند . 

بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند . 

روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت . 

روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد . 

شادی خاصی کلاس را فرا گرفت . 

معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید " واقعا ؟ " 

 "من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند! " 

 "من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند . " 

دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد . 

معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه ، به هر حال برایش مهم نبود . 

آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسی هایشان راضی بودند  با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دورافتادند . چند سال

بعد ، یکی از دانش آموزان درجنگ ویتنام کشته شد . و معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد . 

او تابحال ، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود ... پسر کشته شده ، جوان خوش قیافه وبرازنده ای به نظر می رسید . 

کلیسا مملو از دوستان سرباز بود . دوستانش با عبور از کنار تابوت وی ، مراسم وداع را بجا آوردند . معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود . 

به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود ، به سوی او آمد و پرسید : " آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟ " 

معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : " چرا" 

 سرباز ادامه داد : " مارک همیشه درصحبتهایش از شما یاد می کرد . "پس از مراسم تدفین ، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد هم آمدند . پدر و مادر مارک نیز

که در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند . 

پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید ، به معلم گفت :"ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد . "او با دقت دو برگه کاغذ

فرسوده دفتریادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را از کیفش در آورد . 

خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت . آن کاغذها ، همانی بودند که تمام خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود . 

مادر مارک گفت : " از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم . همانطور که می بینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است . " 

همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع شدند .چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت : " من هنوز لیست خودم را دارم . اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم . " 

همسر چاک گفت : " چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم . " 

مارلین گفت : " من هم برای خودم را دارم .توی دفتر خاطراتم گذاشته ام . "

سپس ویکی ، کیفش را از ساک بیرون کشید ولیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :" این همیشه با منه . . . . " . " من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه

نداشته باشد . " 

معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورده ، گریه اش گرفت . او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند ، گریه می کرد . 

سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد افتاد .  بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد. 

اگر شما آنقدر درگیر کارهایتان هستید که نمی توانید چند دقیقه ای از وقتتان را صرف فرستادن این پیغام برای دیگران کنید ، به نظرشما این اولین باری خواهد بود که شما کوچکترین تلاشی برای ایجاد تغییر در روابط تان نکردید ؟

هر چه به افراد بیشتری این پیغام را بفرستید ، دسترسی شما به آنهایی که اهمیت بیشتری برایتان دارند ، بهتر و راحت تر خواهد بود . ))

  بیاد داشته باشید چیزی را درو خواهید کرد که پیش از این کاشته اید .






تاریخ : چهارشنبه 89/2/8 | 8:39 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()

 حرف قرآن را مدان چون ظاهر است/ زیر ظاهر باطنى هم قاهر است. (مولوى)

کلمات و دفعات تکرار در جمع آیات قرآن مجید
دنیا (یکی ازنام های زندگی): 115، آخرت (نامی برای زندگی پس از این جهان): 115
ملائکه:    88     ،     شیاطین: 88
زندگی:  145     ،          مرگ: 145
سود: 50        ،          زیان: 50
ملت (مردم):50،      پیامبران: 50
 ابلیس(پادشاه شیاطین): 11    ،       پناه جوئی از شرّ ابلیس: 11
مصیبت: 75       ،         شکر: 75
صدقه: 73          ،     رضایت: 73
فریب خوردگان (گمراه شدگان):  17  ،     مردگان (مردم مرده): 17
مسلمین:41      ،      جهاد :41
طلا: 8          ،   زندگی راحت: 8
جادو:60       ،              فتنه:60

زکات: 32       ،            برکت: 32
ذهن :49      ،                 نور: 49

زبان:25        ،      موعظه (گفتار، اندرز):25

آرزو:   8         ،              ترس: 8
آشکارا سخن گفتن (سخنرانی): 18     ،       تبلیغ کردن: 18
سختی:114       ،         صبر:114
محمد (صلوات الله علیه): 4   ،   شریعت (آموزه های حضرت محمد (ص)):4
مرد: 24             ،            زن: 24

 

 
و نیز جالب خواهد بود به دفعاتی که کلمات زیر در قرآن ظاهر شده اند نگاهی داشته باشیم:
نماز: 5
ماه: 12
روز: 365
 
دریا : 32 ، زمین (خشکی): 13
دریا  +  خشکی  = 32+ 45 = 13
 دریا = % 71..11=45/(32)
 خشکی =  % 28.89=45/(13)
 =100% دریا ( 71.11 %) + خشکی( (28.89%
دانش بشری به تازگی اثبات نموده که آب111 /71 % و خشکی889 /28% از کره زمین را فراگرفته است.

آیا می توان گفت که این ها همه بر حسب اتفاق در قرآن مجید آمده است؟

قال الله تعالى: «وَ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَى لِلْمُسْلِمِینَ» (نحل آیه 89) ما بر تو کتابى نازل کردیم که بیانگر همه چیزهاست. در قرآن علم اولین و آخرین و آنچه که بشر در دوران عمر خود با آن روبرو مى شود و بدان نیاز پیدامى کند نهفته است. یعنى علوم اعصار گذشته و آینده، همه در قرآن جمع است و از آنجا که آیات آن برگرفته از علوم آسمانى است، بنابراین هر کس در هر زمانى که تفسیر خاصى از آن ارائه نماید، فصل الخطاب آن به حساب نمى آید.






تاریخ : دوشنبه 89/2/6 | 3:51 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()

گاهی سوآل می‌کنم از خود که
                                      یک کلاغ
با آن حضورِ قاطعِ بی‌تخفیف
وقتی
     صلاتِ ظهر
با رنگِ سوگوارِ مُصرّش
بر زردیِ برشته‌ی گندمزاری بال می‌کشد
تا از فرازِ چند سپیدار بگذرد،
با آن خروش و خشم
                         چه دارد بگوید
با کوه‌های پیر
کاین عابدانِ خسته‌ی خواب‌آلود
در نیمروزِ تابستانی
تا دیرگاهی آن را با هم
تکرار کنند؟






تاریخ : یکشنبه 89/2/5 | 11:36 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()
خدایا:دانایی را چراغ راهمان کن
جهنم تاریک بود. جهنم سیاه بود . جهنم نور نداشت. شیطان هر روز صبح از جهنم بیرون می آمد و مشت مشت با خودش تاریکی می آورد. تاریکی را روی آدم ها می پاشید و خوشحال بود، اما بیش از هر چیز خورشید آزارش می داد...
خورشید ، تاریکی را می شست . می برد و شیطان برای آوردن تاریکی هی راه بین جهنم و روز را می رفت و برمی گشت. و این خسته اش کرده بود.
شیطان روز را نفرین می کرد. روز را که راه را از چاه نشان می داد و دیو را از آدم.
شیطان با خودش می گفت: کاش تاریکی آنقدر بزرگ بود که می شد روز را و نور را و خورشید را در آن پیچید یا کاش …
و اینجا بود که شیطان نابینایی را کشف کرد: کاش مردم نابینا می شدند. نابینایی ابتدای گم شدن است و گم شدن ابتدای جهنم.
اما شیطان چطور می توانست همه را نابینا کند! این همه چشم را چطور می شد از مردم گرفت!
شیطان رفت و همه جهنم را گشت و از ته ته جهنم جهل را پیدا کرد. جهل را با خود به جهان آورد. جهل ، جوهر جهنم بود.

*******
حالا هر صبح شیطان از جهنم می آید و به جای تاریکی، جهل روی سر مردم می ریزد و جهل ، تاریکی غلیظی است که دیگر هیچ خورشیدی از پس اش بر نمی آید.
چشم داریم و هوا روشن است اما راه را از چاه تشخیص نمی دهیم .
چشم داریم و هوا روشن است اما دیو را از آدم نمی شناسیم.
وای از گرسنگی و برهنگی و گمشدگی.
خدایا ! گرسنه ایم ، دانایی را غذایمان کن.
خدایا ! برهنه ایم ، دانایی را لباس مان کن.
خدایا !گم شده ایم ، دانایی را چراغ مان کن.





تاریخ : یکشنبه 89/2/5 | 10:17 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.