انا لله و انا الیه راجعون
سلام دوستان عزیز فریازانی...
درست چند لحظه قبل( ساعت7 صبح4/2/88 ) از حسن عبدالمالکی فرزند مهر علی (حاتم ) شنیدم که متاسفانه بهرام عبدالمالکی فرزند حسن ( جان محمد) دیشب در ساعت حدود یازده شب بر اثر عارضه سکته به دیار باقی شتافته است. مراسم تشییع جنازه این مرحوم امروز در روستای فریازان بر گزار می شود.
وبلاگ فریازان این مصیبت را به خانواده ایشان تسلیت عرض نموده و از خداوند منان برای روح آن مرحوم اجر جزیل و برای بازماندگانش صبر جمیل را مسئلت می نماییم ..
روحش شاد
دوستان عزیز سلام..
وبلاگ فریازان به عنوان تنها نماینده از خانواده بزرگ پارسی بلاگ در جمع بیست وبلاگ برتر سیستم وبلاگ های برترپیچک قرار گرفت..لطفا با امتیاز دادن به وبلاگ فریازان، خانواده پارسی بلاگ را که در بین نوزده وب از بلاگفا، پرشین بلاگ ، میهن بلاگ،پارسفا ؛ بر سر تصاحب قهرمانی قرار گرفته یاری کنید...
آدرس وب فریازان در ششمین سطر سمت چپ منوی پایین قرار دارد.
با تشکر مدیر وبلاگ فریازان
برندگان مسابقه فروردین ماه لیست وبلاگ های شرکت کننده در فروردین ماه و معرفی 20 وبلاگبه قید قرعه از بین وبلاگ هایی که کد مسابقه را از وبلاگ خود حذف نکرده اند دوستانی که در قرعه کشی برنده شوند ولی کد مسابقه در وبلاگ آنها نباشد غیر قابل قبول است و دوباره قرعه کشی خواهد |
این مطلب از وبلاگ گل نرگس به وب فریازان انتقال داده شده است
ستاره ؛آسمان ؛سیاره ؛ سایه
همه مانند قرآن ؛ آیه آیه
تمام آیه ها را خواندم اما ...
تماما" استعاره یا کنایه !!!
***
نفهمیدم سکون آیه ها را
صدای رد پای سایه ها را
ولی در شهر خود بسیار دیدم
سکوت سنگی بی مایه ها را...
شعر از: حسن زاده
|
پخش زنده حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس (ع) از کربلای معلی لطفا کمی صبر کنید... فیلم بطور خودکار پخش خواهد شد با توجه به ترافیک بالای این دوربین ها، در صورت لود نشدن مجدد امتحان کنید جهت داشتن تصویر بزرگتر ؛ دوبار پیاپی بر روی تصویر در حال پخش کلیک کنید. |
سلام دوستان ! این مطلب رو حتما بخونین
امروز از کلاسم ( دانشگاه علمی کاربردی واحد47)درخیابان ولیعصر(عج) به محل کارم در گیشا می اومدم... تو اتوبوس ولیعصر ــ گیشا بودم .داشتم به گذشته ام فکر میکردم و روند زندگی ام که چطور شد از فریازان دل کندم و به تهران اومدم. از شیشه اتوبوس به تردد آدمها تو خیابان کارگر شمالی(امیر آباد)نگاه میکردم.اینکه فرهنگ و تمدن چقدر تغییر کرده . اصلا اینا کین؟ ، من کی هستم؟ چرا من باید امروز اینجا باشم و این فکرا رو بکنم.اصلا 50سال پیش امیرآباد چه شکلی بوده؟ و در پنجاه سال آینده فرهنگ این آدم ها و شکل این خیابون چه ریختیه؟ ...تابلوی فروشگاه پوشاک دومیم تو پنجاه سال آینده چه ریختی میشه... هایدا برگر تو آینده چه شکلیه...با خودم گفتم کاش یه تصویر جدید از آینده این خیابون داشتم .اصلا آیا کسی هست که از آینده به گذشته برگرده و این چیزا رو بگه .یاد اون سریال ماه رمضان افتادم اسمش چی بود؟ آها! (( پنجمین خورشید )) . همین جوری فکرای مبهم عنان مغز منو به دست گرفته بود و با خودش به سمت آینده و گذشته توی اتوبوس جلو و عقب میبرد.تا اینکه به این فکر افتادم که آیا در واقعیت کسی بوده که دوبار زندگی کرده باشه ؟...بعد از رسیدن به محل کارم ، سراغ سیستم رفتم و تو گوگل سرچ کردم...خدا خیرش بده این عمو گوگل رو . بدون کسالت و خستگی پرونده هارو میاره دم دست... شانس آوردیم جمله معروف ایرانی ها توی اداره (( برو فردا بیا ))رو به آدم نمیگه.خلاصه کارم رو راه انداخت .این مطلب رو بعد از چهارمین سرچ پیدا کردم . دیدم واقعا هستند آدم هایی که علم رو هم به تعجب وا داشته باشن.شما هم بخونین .
دختری که دو بار زندگی کرد
دختر جوان مدعی بود که قبلا زندگی کرده است و دانشمندان کنجکاو که او را مورد آزمایش قرار دادند ، باید به شکست خود اعتراف می کردند . این موردی بود که آنها نه قادر به توضیحش بودند و نه می توانستند آن را رد کنند . والدین « شانتی دووی » که از طبقه متوسطی بودند در شهر دهلی زندگی ساده و آرامی را سپری می کردند .
« شانتی » در سال 1926 بدنیا آمد و هیچ چیز غیرعادی در تولد او وجود نداشت ، تا والدینش را از آنچه در پیش بود ، آگاه سازد . زمانیکه دوران کودکی را پشت سر گذاشت ، مادرش متوجه سردرگمی او شد و در اعمال و رفتارش دقت بیشتری کرد و بنظرش آمد که « شانتی » در موقع صحبت با یک فرد خیالی گریه می کند . و بعد از آن بود که والدینش در مورد سلامت عقل او نگران شدند . در همان سال « شانتی » کوچولو به مادرش گفت که قبلأ در شهری بنام « موترا » زندگی می کرده و خانه ای را که مدعی بود در آن زندگی می کرده ، برای مادرش توصیف کرد . مادر این موضوع را با پدر شانتی در میان گذاشت و او نیز به نوبه خود ، دخترش را نزد پزشکی برد . بعد از اینکه دختر داستان عجیبش را برای دکتر تعریف کرد ، او تنها سرش را تکان داد . اگر دختر دچار مشکل عقلی بود ، مورد بسیار نادری به شمار می رفت و در غیر اینصورت ، دکتر جرأت بیان حقیقت را نداشت . دکتر به پدر توصیه کرد که گاه بگاه سوالاتی را از دختر بپرسد و پاسخهای او را یادداشت کند و اگر بچه باز هم سر حرفش ایستادگی کرد ، مجددا به وی مراجعه کند .
« شانتی دووی » هرگز داستانش را تغییر نداد . تا سن 9 سالگی والدین پریشان او ، از حرفهای دخترشان متعجب نمی شدند ، زیرا با بی میلی پذیرفته بودند که دخترشان دیوانه شده است . در سال 1935 دختر به والدینش گفت که او در « موترا » ازدواج کرده و سه فرزند بدنیا آورده بوده است . او مشخصات پسربچه ها را توصیف کرد و اسامی آنها را به زبان آورد و ادعا کرد که نام وی در زندگی قبلی اش « لوجی » بوده است . اما در برابر این اظهارات والدین شانتی تنها خندیدند و اندوهشان را پنهان ساختند .
یک شب در حالیکه شانتی و مادرش سرگرم تهیه شام بودند ، در زدند و « شانتی » دوید تا در را باز کند هنگامیکه بازگشت او بیش از حد معمول طول کشید ، مادر به دنبال دخترش به دم در رفت و او را در حالیکه به غریبه ای که روی پله ها ایستاده بود ، خیره شده بود ، پیدا کرد .
دختربچه گفت : « مادر! این مرد پسرعموی شوهرم است . او هم در شهر « موترا » و در نزدیکی خانه ما زندگی می کرد . » آن مرد حقیقتأ در موترا زندگی می کرد و آمده بود تا در مورد موضوعی با پدر « شانتی » گفتگو کند . او « شانتی » را نشناخت اما به والدین او گفت ، پسرعمویی دارد که همسرش بنام « لوجی » را ده سال پیش در هنگام زایمان از دست داده است . والین نگران شانتی داستان دخترشان را برای غریبه تعریف کردند و او موافقت کرد که پسرعمویش را به دهلی بیاورد تا ببیند که « شانتی » او را می شناسد ، یا خیر . دختر از این نقشه اطلاعی نداشت ، اما وقتیکه شخص غریبه وارد شد ، دختر خودش را در آغوش او انداخت و با بغض و گریه گفت ، این مرد همسرش است که نزد او برگشته است . والدین « شانتی » به همراه آن مرد متحیر و سردرگم ، نزد اولیای امور رفتند و داستان باورنکردنی شان را برای آنان بازگو کردند . دولت هند یک کمیته ویژه از دانشمندان را برای بررسی و تحقیق در این باره که توجه عموم را به خود جلب کرده بود ، تشکیل داد . آیا « شانتی » تجدید تجسم « لوجی » بود ؟
دانشمندان « شانتی » را به شهر « موترا » بردند . دختر به محض پیاده شدن از قطار مادر و برادرشوهرش را شناخت و اسامی آنها را گفت و با وجود اینکه پدر و مادرش تنها زبان هندی را به وی آموخته بودند ، با آنها به لهجه محلی « موترا » صحبت کرد . دانشمندان با حیرت فراوان به آزمایشاتشان ادامه دادند آنان چشمان دختر را بستند و او را سوار کالسکه کردند و خود نیز به همراهش رفتند . شانتی بدون تأمل ، راننده را در مسیرهای مختلف شهر هدایت کرد و مشخصات برجسته هرمحلی را که از آن عبور می کردند ، توصیف می کرد . بالاخره « شانتی » به راننده فرمان داد که در انتهای یک کوچه باریک بایستد . او گفت : « اینجا ، اینجا همان جایی است که من زندگی می کردم . » وقتیکه نوار پارچه ای را از چشمانش باز کردند ، پیرمردی را دید که جلوی در نشسته و سیگار می کشید . شانتی به آنها گفت که آن مرد پدرشوهرش ، و در واقع پدرشوهر « لوجی » بوده است . « شانتی » بطور باورنکردنی دو فرزند بزرگش را شناخت ، اما کوچکترین آنها را که تولدش به قیمت زندگی « لوجی » تمام شده بود ، نشناخت . دانشمندان در ابراز نظراتشان محتاط بودند و همگی معتقد بودند که ، کودکی که در دهلی بدنیا آمده به طریقی ، زندگی ای را با جزئیات شگفت آور در « موترا » بیاد می آورد . آنها گزارش دادند که هیچ نشانه ای از فریبکاری وجود ندارد و برای آنچه که دیده اند ، نیز هیچ توضیحی ندارند . داستان کاملأ مستند « شانتی دووی » که اکنون بعنوان کارمند دولت در دهلی نو زندگی آرامی را سپری می کند ، در پرونده های پزشکی و دولتی ثبت شده است .در سال 1958 وی در پاسخ به سوال متخصصین گفت که : یاد گرفته تا خودش را با زندگی در زمان حال تطبیق بدهد و اظهار داشت که اشتیاق دیرینه اش نسبت به گذشته عجیبش زیاد هم آسایش او را مختل نکرده است .
زندگی « شانتی دووی » معمایی است ، عجیب تر از علم
این هم عکس شانتا دووی Shanti Devi