فقیر
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!
راستی اینجا یه جواب معما گذاشته ام :
شما هم به جمع ماهیهای قرمز خوش اومدین
حکمت خدا
تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود. او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست. سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن لختی بیاساید. اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود. از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد: « خدایــــــــــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ » صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بودنجات دهندگان می گفتند: "خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم"
زن
زن شاهکار خلقت است . برنارد شاو
زیباترین خوی زن ، نجابت اوست . ارد بزرگ
در دنیا تنها دو چیز زیباست ، زن و گل . مالرب
انتقام شیرین است مخصوصا برای زنان . بایرون
تمدن چیست ؟ نتیجه نفوذ زنان پاکدامن است . امرسون
زن رسماً مربی مرد و مهّذب اخلاق اوست . آناتول فرانس
اگر زن نبود نوابغ جهان را چه کسی پرورش می داد ؟ . ناپلئون
مردها را شجاعت به جلو میراند و زنها را حسادت. برنارد شاو
نگهداری دم ماهی و دل زن از مشکلات است . آرتور شوپنهاور
به سراغ زنان می روی ؟ تازیانه را فراموش مکن ! . فردریش نیچه
مردان آفریننده کارهای مهمند و زنان به وجود آورنده مردان . رومن رولان
اگر از طبقه بالا زن بگیرید، بهجای خویشاوند ارباب خواهید داشت. لئوپول
مردان قانون وضع می کنند و زنان اخلاق به وجود می آورند. کونته ورسیه
با زنی ازدواج کنید که اگر مرد می بود بهترین دوست شما می شد . بردون
خشم زن مانند الماس است می درخشد اما نمی سوزاند . رابیندرانات تاگور
زن همیشه سن خود را از تاریخ ازدواج حساب می کند ، نه تاریخ تولد . ارهارد
هرچه ایمان مرد به هوشش بیشتر شود زن بهتر میتواند گولش بزند . لرد بایرن
زن تاج سر آفرینش است ، او شریک زندگی و یار ساعات درماندگی است. گوته
زنانیکه می خواهند مرد باشند،زنانی هستند که نمی دانند زن هستند .الکساندر دوما
برای تحمل شدائد زندگی باید عاشق چیزی بود ، کاری ، زنی ، آرمانی و ...مارکوس آنا
زن کودکی است که با اندک تبسم خندان و با کمترین بی مهری گریان می شود . هرود
منشأ هر کار بزرگی زن است ، زن کتابی است که جز به مهر و محبت خوانده نمی شود. لامارتین
چیزی که زن دارد و مرد را تسخیر می کند ، مهربانی اوست ، نه سیمای زیبایش . ویلیام شکسپیر
جنبش تساوی خواهی زنان موجب می شود زن از زنانه ترین غرایز خود دور می شود . فردریش نیچه
شیرین ترین سخنان در زندگی ، خوش آمد گویی بی غل و غش زن به شوهر خویش است . جورج ولز
زن زشت در دنیا وجود ندارد فقط برخی از زنان هستند که نمیتوانند خود را زیبا جلوه دهند. برنارد شاو
هر کجا مردی یافت شد که به مقامات عالیه رسیده یقیناً زنی پاکدامن او را همراهی کرده است . شیلر
زن عاقل به تربیت همسرش همت می گمارد, و مرد عاقل می گذارد که زنش اورا تربیت کند . مارک تواین
هیچ چیز غرور مرد را مثل شادی زنش ارضاء نمی کند ، چون همیشه آنرا مربوط به خود می داند . جونسون
مردانی که بیشتر از حقوق و هنجار زنان پشتیبانی می کنند خود بیشتر از دیگران به نهاد زن می تازند . ارد بزرگ
زنان به خوبی مردان میتوانند اسرار را حفظ کنند ولی به یکدیگر می گویند تا در حفظ آن شریک باشند. داستایوفسکی
اگر شناخت زن و مرد نسبت به ویژگی های درونی و بیرونی یکدیگر بیشتر گردد کمتر دچار گسست می شوند . ارد بزرگ
زن کانون پرفروغ خانواده ، مرکز مهر ، مظهر عشق ، نمایشگر پاکی ، نمونه عطوفت و چشمه عنایت است . اقبال لاهوری
آیند? اجتماع در دست مادران است . اگر جهان به میانجیگری زن گرفتار شود ، تنها اوست که می تواند آن را نجات دهد . ابوفور
به هر اندازه که زن آرام و مطیع و با عصمت و با عفت است ، به همان انداز? قدرت فرمانروایی او شدیدتر و استوارتر است . میشله
آیا برده هستی؟
پس دوست نتوانی بود
آیا خودکامه هستی؟
پس دوستی نتوانی داشت
در زن دیر زمانی است که برده ای و خودکامه ای نهان گشته اند از این رو زن را توان دوستی نیست او عشق را می شناسد و بس . فردریش نیچه
زن وقتیکه دوست بدارد ، غیر از محبوب خود چیزی را نمی بیند و هرچه عاطفه ، مهربانی و نوازش و فداکاری دارد تنها برای او به کار می برد . آلفونس دوده
زنان تحصیلکرده همسران خوبی از آب در می آیند , زیرا برای اینکه توضیح بدهند که چرا غذا شور یا بیمزه شده است کلمات بیشتری در اختیار دارند. باب هاپ
کسانیکه ازدواج کرده اند خود را ناراضی نشان می دهند و می گویند زن بد است ، زیرا می خواهند فقط و فقط خودشان از این موهبت تمتّع گیرند . دیسرائیلی
خودپسندی زنان بزرگترین علت بد بختی ایشان و زوال خانواده هاست . هیچ چیز به انداز? خودپسندی زن ها بنای خانواده ها را ویران نکرده است . چارلی چاپلین
کشتن میل ستیزه جوئی در بسیاری زنان کاری بی اثر است و درست مانند آن است که سعی کنی با فشار بادکنکی را در زیر آب نگه داری دوباره بیرون می زند!! . ورا هتریکس
زن ها علاق? زیادی به ریاضیات دارند ، زیرا آنها سن خود را تقسیم بر دو و قیمت لباسهایشان را ضرب در دو و حقوق شوهرانشان را ضرب در سه می کنند و پنجاه سال هم بر سن بهترین دوستان خود می افزایند . مارسل آشار
راه زنان
شبی راهزنان به قافلهای شبیخون زدند و اموال آنان را به غارت بردند، بعد از مراجعت به مخفیگاه نوبت به تقسیم اموال مسروقه رسید، همه جمع شدند و هرکس آنچه به دست آورده بود به میان گذاشت، رئیس دزدان از جمع پرسید چگونه تقسیم کنیم ؟ خدایی یا رفاقتی ؟ جمع به اتفاق پاسخ دادند خدایی.
رئیس دزدان شروع به تقسیم کرد، بیش از نیمی از اموال را برای خود برداشت و الباقی را به شکل نامساوی میان سه تن از راهزنان تقسیم کرد و به بقیه هیچ نداد، دیگران اعتراض کردند که ما گفتیم خدایی تقسیم کن تا تساوی رعایت شود و همه راضی باشیم این چه تقسیمیست ؟؟؟ رئیس پاسخ داد : خداوند به یکی زیاد بخشیده و به یکی کمتر و به یکی هم هیچ، خود شاهدی بر این ادعا هستید، آن تقسیمی که شما در نظر دارید تقسیم رفاقتی بود که نپذرفتید پس حق اعتراض ندارید…
یادگاری
زن خیلی دیرش شده بود هیچ چاره ای جز اینکه این مسافت کوتاه و با ماشین بره نداشت
بالاخره دم پارک ایستاد و به ماشین های رهگذر که از تو خیابان رد می شدند مسیرش و می گفت
کسی سوارش نمی کرد
بالاخره یه ماشین پیکان قدیمی بوق زد و نگه داشت
آبجی راهی که تا میدون نیست
دیرم شده خیلی
ترافیک لعنتی دست از سر تهران بر نمی داره
تمام جاهای کیفش و گشت
فقط ??? تومان پول داشت
-آقا ببخشید چقدر میشه؟
-??? تومان آبجی
زن دوباره همه جای کیفش وگشت
دوباره و دوباره اما چیزی پیدا نمی کرد
-??? تومان بیشتر خورده ندار
-عیب نداره پول خرد زیاد دارم ، می دونید پسرم دیشب قلکش وشکسته و ما هم همه اش وریختیم تو داشتبرد ، حالا حالا ها از ان پول خرد راحتم
این جمله انگار قلب زن و شکوند
حالا نمی شد بچه ات امشب قلکش و می شکست.
زن دیگه هیچ چاره ای نداشت دست کردتو گوشه کیفش و یک ?? تومانی تا نخورده را برداشت
روش نوشته بود « عیدی پدر سال ????»
اون آخرین عیدی بود که از پدر گرفته بود و از خرداد همون سال دیگه پدر نداشت.
این آخرین باری بود که به اون نگاه می کرد چون دیگه رسیده بود به میدون
??? تومان و داد وسریع پیاده شد
-به آبجی ???تومان که دیگه خرد
دیگه از این خرد تر هم مگه پیدا میشه، کاش همه مثل شما پول خرد نداشته باشن
زن سریع شروع به حرکت کرد وارد پیاده رو شد و هراسان به سمت کوچه رفت
دیگه کاملا در حال دویدن بود.
رسید به خونه کلید و انداخت تو در هول شده بود دیگه اونقدر قلبش تند می زد که اگر کسی از کنارش رد می شد می تونست صدای قلبش و بشنوه
نیمه های در چادرش و از سر انداخت
صدای ضعیف یه ناله می اومد
دوید و مادر و از روی تخت بلند کرد
همسایه راست گفته بود مادرش از روی تخت افتاده بود و برادرش خونه نبود.
بهشت وجهنم
مردی در عالم رویا فرشته ای دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه می رفت. مرد جلو رفت و از فرشته پرسید: این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟ فرشته جواب داد: می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب جهنم را خاموش کنم. آن وقت ببینم چه کسی واقعا خدا را دوست دارد!
عروسک
چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: "عمه جان..." اما زن با بی حوصلگی جواب داد: "جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!" زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت. به ارامی از پسرک پرسیدم: "عروسک را برای کی می خواهی بخری؟" با بغض گفت: "برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد." پرسیدم: "مگر خواهرت کجاست؟" پسرک جواب داد خواهرم رفته پیش خدا، پدرم میگه مامان هم قراره بزودی بره پیش خدا"پسر ادامه داد: "من به پدرم گفتم که از مامان بخواهد که تا برگشتنم از فروشگاه منتظر بماند. "بعد خودش را به من نشان داد و گفت: "این عکسم را هم به مامان می دهم تا آنجا فراموشم نکند، من مامان را خیلی دوست دارم ولی پدرم می گوید که خواهرم آنجا تنهاست و غصه می خورد." پسر سرش را پایین انداخت و دوباره موهای عروسک را نوازش کرد. طوری که پسر متوجه نشود، دست به جیبم بردم و یک مشت اسکناس بیرون آوردم. از او پرسیدم: "می خواهی یک بار دیگر پولهایت را بشماریم، شاید کافی باشد!" او با بی میلی پولهایش را به من داد و گفت: "فکر نمی کنم چند بار عمه آنها را شمرد ولی هنوز خیلی کم است "من شروع به شمردن پولهایش کردم. بعد به او گفتم: "این پولها که خیلی زیاد است،حتما می توانی عروسک را بخری!" پسر با شادی گفت: "آه خدایا متشکرم که دعای مرا شنیدی!" بعد رو به من کرد وگفت: "من دلم می خواهد که برای مادرم هم یک گل رز سفید بخرم، چون مامان گل رز خیلی دوست دارد، آیا با این پول که خدا برایم فرستاده می توانم گل هم بخرم؟"اشک از چشمانم سرازیر شد، بدون اینکه به او نگاه کنم، گفتم:" بله عزیزم، می توانی هر چقدر که دوست داری برای مادرت گل بخری." چند دقیقه بعد عمه اش بر گشت و من زود از پسر دور شدم و در شلوغی جمعیت خودم را پنهان کردم. فکر آن پسر حتی یک لحظه هم از ذهنم دور نمی شد؛ ناگهان یاد خبری افتادم که هفته ی پیش در روزنامه خوانده بودم: "کامیونی با یک مادر و دختر تصادف کرد" دختردر جا کشته شده و حال مادر او هم بسیار وخیم است." فردای آن روز به بیمارستان رفتم تا خبری به دست آورم. پرستار بخش خبر نا گواری به من داد: "زن جوان دیشب از دنیا رفت." اصلانمی دانستم آیا این حادثه به پسر مربوط می شود یا نه، حس عجیبی داشتم. بی هیچ دلیلی به کلیسا رفتم. در مجلس ترحیم کلیسا، تابوتی گذاشته بودند که رویش یک عروسک، یک شاخه گل رز سفید و یک عکس بود.
فریازان
بنویس!
با اجازه از عمو پائولو میخوام بنویسم
بنویس!چه یک نامه ،خاطره روزانه ، نوشتن یک نامه ، یا یک وبلاگ -اما بنویس! با نوشتن به فریازان ،به مردم روستایم نزدیکتر میشم. اگه میخوای نقش خودتو توی دنیا بهتر بفهمی، بنویس! سعی کن روحت رو توی نوشته ات بذاری . حتی اگه هیچکی نوشته ات رونخوند،یا بدتر از اون ،خوندش اما نفهمیدش یا خیلی وحشتناکتر از همه ،نفهمید ومسخره ات کرد اما بازم بنویس! همین نوشتن درد رو تسکین میکنه به شرطی که تو فقط برای دله خودت بنویسی!تا کسی (مکتوب) ننویسه، هیچکی نمیتونه بخونه. تا خالق ننویسه ونگه (إقرأ ) حتی پیامبر هم باشی نمیتونی بخونی (بسم ربک الذی خلق ) به نام آنکه (کلمه ) را خلق کرد. پس کلمه قدرت است.
فریازان نیز کلمه ست.وآن قدرت است.(فریازان نام روستایی در تویسرکان که زادگاه اینجانب عباس عبدالمحمدی میباشد.. وجه تسمیه فریازان به این قرار است : در زمان ایران باستان هرگاه میخواستند کلمات را قدرت ببخشند وآنرا اهورایی ومقدس کنند از واژه (( فر )) در ابتدای کلمات استفاده میکردند ،مانند فرهنگ که از فر +آهنج که بعدا بصورت فرآهنگ وسپس فرهنگ درآمد. فریازان از دو واژه (فر ) به معنای شکوه ،عظمت وقدرت و( یازان ) یعنی مبارزان و جنگجویان قوی میباشد. در روستای فریازان چهار تپه باستانی وجود دارد ویکی از آنان تپه معروف ( گبرآباد ) نام دارد.این تپه ها، پادگانهای جنگجویان قدرتمند قوم (ماد) درجنوب کوه الوندبوده است . کمی پائین تر از فریازان و به موازات رودخانه کرزانرود در ضلع جنوبی فریازان ،روستای( فرسفج) به معنای (چراگاه اسبان ) محل چراگاه خیل اسبان این جنگجویان قدرتمند بوده است که در تاریخ قوم ماد درهمدان ،کمتر به آن اشاره شده است.فریازان که درتاریخ گذشته اش قدرتمند می باشد ، واژه ای اهورایی و مقدس است که هم به عنوان یک کلمه قدرتمند است ، در جغرافیای طبیعی و ژئوپلتیک تویسرکان نیز زیباست.. نوشتم برای فریازان ومردم آن، خواه کسی بخواند یا نخواند .مطالب را بپذیرد ویا مسخره کند.من فقط به یاد فریازان پاک نوشتم وبه یاد خانواده ،بیاد دوستانم وخاطراتی که از آنجا دارم. فریازان اندیشه ابدی و غرور پاک روستایی من است روح من همیشه در فریازان است چرا که همیشه محل وقوع خوابهای من درهر بار خواب دیدن فریازان است.( 19بهمن1387موسسه مطالعات آمریکای شمالی واروپای دانشگاه تهران نوشته شد بیاد همه فریازانیان
نمای ورودی غربی فریازان