سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رد پایی  در برف

سرمای هوا مجبورش کرده بود تا آنجا که می تواند خود را هرچه بیشتر درون یقه بالا زده شده کاپشنش فرو بکشد . کلاهش را پائین تر کشید .

از فضای باقی مانده بین کلاه و یقه کاپشن به زحمت می توانست یک متری پیش پایش را ببیند . بعداز هر تنفس بخاری که از دهانش خارج می شد دیواری از مه پیش رویش قرار می داد و عمق کم نگاهش را کمتر می کرد . خش خش برفهای زیر پایش سکوت خیابان را می شکست و رد پای به جامانده از عبورش سینه سفید خیابان را خراش می داد .مدتی بود که کف پایش به مور مور افتاده بود . خیلی سعی کرده بود به پاهای یخ زده اش فکر نکند اما دیگر کف پایش را حس نمی کرد . آرام آرام از حرکت ایستاد . سعی کرد انگشتان پایش را تکان دهد بیهوده بود . سرش را کمی بالا آورد نگاهش را به جلو دوخت ، هجوم بی شمار دانه های برف وادارش کرد تا چشمانش راتیز کند ، بی فایده بود .

آب دهانش را با غمی آلوده به خشم فرو داد و آهسته به پشت سرش نگاه کرد رد پایش چه واضح در میان برفها دبده می شد کمی سرش را بالا آورد ... ردپاهایش کم رنگ تر شده بودند .

 سرش را از میان یقه کاپشنش بیرون آورد کلاهش را کمی بالا داد برف رد پاهایش را چه آرام آرام پرکرده بود . نقطه شروع حرکتش را نتوانست پیدا کند . دانه برف بازیگوش ، سرمایش را به پوست گردنش زد و او را از افکار خود خارج کرد . سرش را تا آنجا که می توانست درون یقه بالا داده شده کاپشنش فرو کشید و کلاهش را پائین تر .

 

باز او بود و خش خش برفهای زیر پاها ی یخ زده اش و عمق کم نگاهش که با بخار دهانش در هر نفس کم عمق تر می شد . و برف بی امان می بارید و ردپاهایش کم رنگ تر و کم رنگ تر میشد..

 

malayerman.persianblog.ir

 

داستانک فوق کاری بود از هادی عبدالمالکی فرزند ولیمراد

 






تاریخ : جمعه 88/4/5 | 3:39 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.