سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من آمــــــــدم به دنیا، دنـــیا به من نیامد

من در میان اویم، اویی در این میان نیست

تپه گبرآباد فریازان

یادمانی پرشکوه از هزاره‌های فراموش شده

این متن تقدیم به تمام فریازانی های کهن تاریخ

 

 

 

سرزمین‌ کوهستانی تویسرکان در دامنه کوه الوند (جنوب  الوند) قرار دارد و کمی پائین تراز تویسرکان به فاصله 12 کیلومتر، بعد از عبور از روستاهای رودآور،جعفریه(دوقلعه)،قلعه شیخ،وآریکان ودرست روبروی روستای سهام آباد، روستای کهن و بزرگی وجود دارد به نام فریازان.

 پریازان همواره یکی از نواحی پیدایش و گسترش فرهنگ و باورهای ایرانی بوده است. مردمان دلاور و باشهامت این روستای سرسبز وزیبا توانسته‌اند تا در طول تاریخ، فرهنگ و آیین‌ها و زبان خود را بهتر از برخی نواحی دیگر پاس دارند و کمتر در معرض دگرگونی‌های فرهنگی قرار گیرند. فرمانروایان قدرتمند و اصیل محلی  نیز توانسته‌ بودند تأثیری چشمگیر در پاسداشت باورهای کهن داشته باشند و از همین روی است که خیلی از آداب و رسوم اصیل ایرانی در این روستا هنوز هم برجای مانده اند . نام‌های ایرانی و کهن روستا، کوه‌ها و رودها نیز نشانه‌هایی دیگر از گسترش فرهنگ ایرانی در این سرزمین بزرگ و پرافتخاری است که با طلوع خورشید از مشرق«الوند ایران»  بر پیشانی این روستای کهن وباستان می‌درخشد.

تپه گبرآباد فریازان

یادمانی پرشکوه از هزاره‌های فراموش شده

 

تپه گبرآباد که در زبان فریازان به آن( گرعوا) میگویند، سند این تاریخ کهن و قدمت چندین هزار ساله فریازان  است که آنرا به دوره  ساسانیان میرساند.گبرآباد در نواحی کشاورزی و به موازات رودخانه روستا ،در ضلع جنوب غربی فریازان و کمی پائین تر از محلی که به آن در زبان محلی درعسیو(درآسیاب) یا سرآسیاب میگویند واقع شده است. در اینجا ابتدا میخواهم  شما را با معنای گبر بیشتر آشنا بشویم.

معنای گبر در لغت:

مغ. (جهانگیری ). آتش پرست . (برهان ) (انجمن آرا). مجوس . زرتشتی به دین : هربذ، مجاور آتش کده و قاضی گبران . (منتهی الارب ). بعقیده پورداود گبر از لغت آرامی هم ریشه «کافر» عربی مشتق است و امروزه در ترکیه (گور) گویند و آن اصلاً بمعنی مطلق مشرک و بیرون از دین (جددین )است ولی در ایران اسلامی به زرتشتیان اطلاق شده و معناً در این استعمال نوعی استخفاف بکار رفته است . این واژه با فقه اللغه که برخی از پارسیان در اینمورد بکار میبرند و آن را ریشه گبران «هوزوارش » و بمعنی «مرد» دانند هیچگونه ارتباطی ندارد. علاوه بر این اطلاق، در آغاز برای مزید استخفاف گبر را با کاف تحقیر استعمال میکردند و «گبرک » و دین زرتشت را دین «گبرکی » میگفتند فردوسی راست [ از زبان مسیحیان ]:


که دین مسیحا ندارد درست
ره گبرکی ورزد و زند و است .
عنصری گوید:
تو مرد دینی این رسم رسم گبران است
روا نداری بر دین گبرکان رفتن .
ولی دقیقی در گشتاسب نامه «گبر» را بکار نبرده است .
ز خونشان بمرد آتش زردهشت
ندانم چرا هیربذ را بکشت ؟

 اما چرادراین نقطه از فریازان ، منطقه گبرآباد ساخته شده است.

ایرانیان تازه مسلمان شده بودند و اسلام را پذیرفته بودند و دوست نداشتندبه تفکرات و آئین جدیدشان آسیبی برسد .آنان وجود بهدین ها که جدیدا از سوی اعراب گبری خوانده میشدندرا یکی از تهدیدات بر علیه اسلام میدانستند به همین خاطر  در شهرهایی که جمعیت زیادی داشتند مثل یزد و کرمان واصفهان، آنان را مجبور به کوچ کردن به هندوستان نمودند و در شهرهایی که جمعیتشان کم بود مثل تویسرکان، شروع به  جمع کردن واسکان آنها در محله های متمرکز نمودند ودر اکثر شهرهای ایران محله های جدیدی به نام گبرآباد ساخته شد.

محتمل ،بهدینان ساکن محله گبرآباد فریازان به دو علت به این منطقه کوچ داده شده اند.یکی اینکه آنان از تویسرکان و روستاهای اطراف جمع شوند تا بهتر و بطور متمرکز زیر نظر والیان وقت باشند و از نفوذ و فعالیتهای آنان در بین اقشار جامعه جلوگیری شود. علت دوم اینکه با توجه به اینکه پادگانهای جنگی در فریازان مستقربودند والیان میخواستند قدرت نظامی در کنار آنان باشد تا اعتراضات و شورشهای احتمالیشان فورا درنطفه خفه شود

تو مرد دینی و این رسم رسم گبران است
روا نداری بر رسم گبرکان رفتن .

عنصری .


اگر صد سال گبر آتش فروزد
سرانجامش همان آتش بسوزد.

(ویس و رامین ).


تا گبر نشی بتی بتو یار نیی
ور گبر شئی از بهر بتی عارنیی
آن را که میان بسته بزنار نیی
او را بمیان عاشقان کارنیی .

باباطاهر

  چون جهان مادر و تو فرزندی
گر نه ای گبر عقد چون بندی .

سنایی .


دنیی ارچه ز حرص دلبر تست
دست زی او مبر که مادر تست
گرنه ای گبر پس بخوش سخنیش
مادر تست چون کنی بزنیش .

سنایی .


کمان گروهه گبران ندارد آن مهره
که چارمرغ خلیل اندرآورد ز هوا.

وطواط (از مزدیسنا دکتر معین ص 90).


از در سید سوی گبران رسید
نامه پران و برید روان .

خاقانی (از مزدیسنا دکتر معین ص 465).


اگر نه شمع فلک نور یافتی ز کفت
چو جان گبر شدی تیره بر مسیح وثاق.

خاقانی .


مسلمانیم ما او گبر نام است
گر این گبری مسلمانی کدام است .

نظامی .


همان گبران که بر آتش نشستند
ز عشق آفتاب آتش پرستند.

نظامی .


مسلمانان من آن گبرم که دین را خوار میدارم
مسلمانم همی خوانند و من زنار میدارم .

عطار.


هر که یک ذره میکند اثبات
نفس او گبر یا جهود بود.

عطار (دیوان ص 164).


ما مرد کلیسیا وزناریم
گبر کهنیم و نام نو داریم
دریوزه کنان شهر گبرانیم
شش پنج زنان کوی خماریم
ما گبر قدیم نامسلمانیم
نام آور کفر و ننگ ایمانیم .

عطار (از مزدیسنا دکتر معین ص 513).


گر دی بصومعه در مرد خلیل بدم
امروز پیش مغان چون گبر آزریم
گر چه بصورت حال از مومنان رهم
لیکن از راه صفت گبرم چو بنگریم .

عطار.


چندباشی در میان خرقه گبر؟
پاره گردان زود اسلام ای غلام !

عطار (از مزدیسنا دکتر معین ص 513).


گر میسّر کردن حق ره بدی
هر جهود و گبر از او آگه شدی .

مولوی .


تا نبیند مومن و گبر و جهود
کاندرین صندوق جز لعنت نبود.

مولوی .


اما محبت در حق باری در همه عالم و خلایق از گبر و جهود و ترسا و جمله موجودات کامن است ...

(فیه مافیه چ فروزانفر ص 206).


فتادند گبران پازندخوان
چو سگ در من از بهر آن استخوان .

سعدی (از مزدیسنا دکتر معین ص 486).


ای کریمی که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری .

سعدی (گلستان ).


بدانست پیغمبر نیک فال
که گبر است پیرتبه بوده حال .

(بوستان ).


اگر صد سال گبر آتش فروزد
بیک دم کاندرو افتد بسوزد.

(گلستان ).


از آن گبر و مسلمان یهودی
پس از توحید حق واللّه اکبر.

(تاریخ ادبیات ادوارد براون بدون ذکر نام شاعر ص 40 ج 3).


به گورستان گبرانم سپارند از پس مردن
مسلمانی مباد از پهلوی من در عذاب افتد.

امیرخسرو دهلوی (از جهانگیری ).


 

  • بی دین . ملحد.
  • بپرید سیمرغ و برشد به ابر
    همی حلقه زد بر سر مرد گبر.

    فردوسی

  • برخش دلاور سپردم عنان
    زدم بر کمربند گبرش سنان .

    فردوسی .


    یکی گبر پوشید زال دلیر
    به جنگ اندرآمد به کردار شیر.

    فردوسی .


    سپهدار با گرز و با گبر و خود
    به لشکر فرستاد چندی درود.

    فردوسی .


    میان بسته با نیزه و خود و گبر
    همی گرد نعلش برآمد به ابر.

    فردوسی .


    بزرگان که از کوه قاف آمدند
    ابا نیزه و گبر و لاف آمدند.

    فردوسی .


    همی گرز بارید گفتی ز ابر
    پس پشت بر جوشن و خود و گبر.

    فردوسی .


    ز ایران تبیره برآمد به ابر
    که آمد خداوند کوپال و گبر.

    فردوسی .


    برفتند با نیزه وخود و گبر
    همی گرد لشکر برآمد به ابر.

    فردوسی .


    بفرمود تا جوشن و خود و گبر
    ببردند با تیغ پیش هزبر.

    فردوسی .


    بزرگان که دیدند گبر مرا
    همین شیر غرّان هزبر مرا...

    فردوسی .


    زدم چند بر گبر اسفندیار
    چنان بد که بر سنگ ریزند خار.

    فردوسی .


    پیاده ز هامون ببالا برفت
    سوی رود با گبر و شمشیر تفت .

    فردوسی .


    بیامد زواره گشاده میان
    از او گبر بگشاد و ببر بیان .

    فردوسی

  •  

     

    دراینجا نیز درباره واژه فریازان یا همان پریازان در نوشته های باستان ،جستاری نمودام که برای شما عزیزان فریازانی خواهم آورد.

    فّر. [ ف َ / ف َرر ] شا?ن و شوکت و رفعت و شکوه . (برهان ) :

     سری بی تن و پهن گشته به گرز

    نه شان رنگ ماند و نه فّر و نه برز

    فر و شکوه . [ ف َرْ رُ ش ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) فر و زیب . جلال و شکوه . بزرگی : پس لشکرگاهی عظیم به فر و شکوه بزد. (اسکندرنام...

    فّر. [ ف َ / ف ِ ] (پیشوند) پیشوند است بمعنی پیش ، جلو، بسوی جلو، و غیره ،

     چنانکه در کلمات فرخجسته ، فرسوده ، فرمان . در پارسی باستان ...

    کر و فر. [ ک َرْ رُ ف َرر ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) جنگ و گریز. آویز و گریز. حمله و گریز.

     ایشان که رسوم کر و فر نیک می دانست . ... ذکر شمه ای از کر و فر امیرزاده

    یازان . (نف ، ق ) صفت بیان حالت از یازیدن . حمله کنان و دست درازکنان . (غیاث اللغات )

    (آنندراج ). آهنگ کنان . (فرهنگ اسدی ). قصدکنان . قصدکننده . آهنگ کننده . متمایل . یازنده :


    که بودند یازان به خون پدر
    ز تنهای ایشان جدا کرد سر.

    فردوسی .
    نرستند جز اندک از دست اوی
    به خون بود یازان سرمست اوی .

    فردوسی .


    جهان را به مردی نگهداشتند
    یکی چشم بر تخت نگماشتند.
    نبودند یازان به تخت کیان
    همان بندگی را کمر بر میان .

    فردوسی .


    به پیری سوی گنج یازان تر است
    به مهر و به دیهیم نازان تر است .

    فردوسی .


    چو نزدیکتر گشت با خنگ عاج
    همی بود یازان به پیرایه تاج .

    فردوسی .


    هنر هر چه بگذشت بر گوش اوی
    بفرهنگ یازان شدی هوش اوی .

    فردوسی .


    ز همه خوبان سوی تو بدان یازم
    که همه خوبی شد سوی رخت یازان .

    شهره ? آفاق (از فرهنگ اسدی ).


    تا نگیرد بازیازان کش خرامیدن ز کبک
    تا نیاموزد خرامان کبک نازیدن ز باز.

    سوزنی .


    گر ابر نه در دایگی طفل شکوفه است
    یازان سوی او از چه گشوده ست دهان را.

    انوری .


    گفتی برهانمت ز عطار
    شد عمر و دلت نبود یازان .

    عطار.


    همچو شاخ بید یازان چپ و راست
    که ز بادش گونه گونه رقصهاست .

    مولوی (مثنوی ).


    - دست یازان ؛ دست درازکننده :
    وصل تو درون پاک خواهد
    پاکی سوی تست دست یازان .

    عطار.


    به معنای: بالان . بالنده :
    هم از پشت او داور کردگار
    درختی نو آورد یازان به بار
    .

    فردوسی .


    تازان چون کبک دری در کمر
    یازان چون سروسهی در چمن .

    فرخی .


    سرو و چنار یازان در هر چمن ولیک
    باحسن و زیب قد تو سرو و چنار نیست .

    مسعودسعد.


    این دره  صدف شاهی و ثمره  شجره خانی یازان و نازان گشت

    و یقین دانست که بر امتداد ایام در باغ عدالت نهالی مثمر و دوحه ای سایه گستر خواهد بود. (تاریخ غازانی ص 7).

     

    به معنای :کشیده شده . کشیده . ممتد. در حال کشیده شدن . دراز شده :
    زمیدان آتشی سوزان برآمد
    چو زرین گنبدی بر چرخ
    یازان

    فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


    گریزان شب و تیغ خورشید یازان
    چو عمرو لعین از خداوند قنبر.

    ناصرخسرو.


    وان قفا رقصان و یازان چون سنان
    گشت در پیری دو تا همچون کمان .

    مولوی .


    به معنای: دیرنده . کشیده . دراز. ممتد. طولانی :


    ای شب یازان چو ز هجران طناب
    علت خوابی و ترا نیست خواب .

    ناصرخسرو.


    گر صبح وصال در پی اوست
    گو باش شب فراق
    یازان .

    سیف اسفرنگ .


    - دیریازان ؛ بسیاردراز. بس طولانی :


    کنیزان برفتند و برگشت زال
    شبی دیر یازان به بالای سال .

    فردوسی .


    || پیمانه کنان . (آنندراج ). || حرکت کننده و جنبش کننده . (رشیدی ).






    تاریخ : پنج شنبه 88/11/1 | 3:54 عصر | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()
    لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
    .: Weblog Themes By M a h S k i n:.