داستان کوتاه مرد بی جان مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی
روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار
یک جایی شبیه دل خودش ،
کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید ،
کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش ،
دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ،
خیابان ساکت بود ،
فکرش را برد آن دورها ، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد
در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را
صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ،
هوا سرد بود ، دستهایش سرد تر ،
مچاله تر شد ، باید زودتر خوابش میبرد
صدای گام هایی آمد و .. رفت ،
مرد با خودش فکر کرد ، خوب است که کسی از حال دلش خبر ندارد ،
خنده ای تلخ ماسید روی لبهایش ،
اگر کسی می فهمید او هم دلی دارد خیلی بد میشد ، شاید مسخره اش می کردند ،
مرد غرور داشت هنوز ، و عشق هم داشت ،
معشوقه هم داشت ، فاطمه ، دختری که آن روزهای دور به مرد می خندید ،
به روزی فکر کرد که از فاطمه خداحافظی کرده بود برای آمدن به شهر،
گفته بود : - بر میگردم با هم عروسی می کنیم فاطی ، دست پر میام ...
فاطمه باز هم خندیده بود ،
آمد شهر ، سه ماه کارگری کرد ،
برایش خبر آوردند فاطمه خواستگار زیاد دارد ، خواستگار شهری ، خواستگار پولدار ،
تصویر فاطمه آمد توی ذهنش ، فاطمه دیگر نمی خندید ،
آگهی روی دیورا را که دید تصمیمش را گرفت ،
رفت بیمارستان ، کلیه اش را داد و پولش را گرفت ،
مثل فروختن یک دانه سیب بود ،
حساب کرد ، پولش بد نبود ، بس بود برای یک عروسی و یک شب شام و شروع یک کاسبی ،
پیغام داد به فاطمه بگویند دارد برمیگردد
یک گردنبند بدلی هم خرید ، پولش به اصلش نمی رسید ،
پولها را گذاشت توی بقچه ، شب تا صبح خوابش نبرد ،
صبح توی اتوبوس بود ، کنارش یک مرد جوان نشست ،
- داداش سیگار داری؟
سیگاری نبود ، جوان اخم کرد ،
نیمه های راه خوابش برد ، خواب میدید فاطمه می خندد ، خودش می خندد ، توی یک خانه یک اتاقه و گرم
چشم باز کرد ، کسی کنارش نبود ، بقچه پولش هم نبود ، سرش گیج رفت ، پاشد :
- پولام .. پولاااام ،
صدای مبهم دلسوزی می آمد ،
- بیچاره ،
- پولات چقد بود ؟
- حواست کجاست عمو ؟
پیاده شد ، اشکش نمی آمد ، بغض خفه اش می کرد ، نشست کنار جاده ، از ته دل فریاد کشید ،
جای بخیه های روی کمرش سوخت ،
برگشت شهر ، یکهفته از این کلانتری به آن پاسگاه ،
بیهوده و بی سرانجام ، کمرش شکست ،
دل برید ،
با خودش میگفت کاشکی دل هم فروشی بود ،
...
- پاشو داداش ، پاشو اینجا که جای خواب نیس ...
چشمهاشو باز کرد ،
صبح شده بود ،
تنش خشک شده بود ،
خودشو کشید کنار پله ها و کارتن رو جمع کرد ،
در بانک باز شد ،
حال پا شدن نداشت ،
آدم ها می آمدند و می رفتند ،
- داداش آتیش داری؟
صدا آشنا بود ، برگشت ،
خودش بود ، جوان توی اتوبوس وسط پیاده رو ایستاده بود ،
چشم ها قلاب شد به هم ،
فرصت فکر کردن نداشت ،
با همه نیرویی که داشت خودشو پرتاب کرد به سمت جوان دزد ،
- آی دزد ، آیییییی دزد ، پولامو بده ، نامرد خدانشناس ... آی مردم ...
جوان شناختش ،
- ولم کن مرتیکه گدا ، کدوم پولا ، ولم کن آشغال ...
پهلوی چپش داغ شد ، سوخت ، درست جای بخیه ها ، دوباره سوخت ، و دوباره ....
افتاد روی زمین ،
جوان دزد فرار کرد ،
- آییی یی یییییی
مردم تازه جمع شده بودند برای تماشا،
دستش را دراز کرد به سمت جوان که دور و دور تر میشد ،
- بگیریتش .. پو . ل .. ام
صدایش ضعیف بود ،
صدای مبهم دلسوزی می آمد ،
- چاقو خورده ...
- برین کنار .. دس بهش نزنین ...
- گداس؟
- چه خونی ازش میره ...
دستش را گذاشت جای خالیه کلیه اش
دستش داغ شد
چاقوی خونی افتاده بود روی زمین ،
سرش گیج رفت ،
چشمهایش را بست و ... بست .
نه تصویر فاطمه را دید نه صدای آدم ها را شنید ،
همه جا تاریک بود ... تاریک .
.........
همه زندگی اش یک خبر شد توی روزنامه :
- یک کارتن خواب در اثر ضربات متعدد چاقو مرد .
همین ،
هیچ آدمی از حال دل آدم دیگری خبر ندارد ،
نه کسی فهمید مرد که بود ، نه کسی فهمید فاطمه چه شد
مثل خط خطی روی کاغذ سیاه می ماند زندگی ،
بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ،
انگار تقدیرش همین بود که بیاید و کلیه اش را بفروشد به یک آدم دیگر ،
شاید فاطمه هم مرده باشد ،
شاید آن دنیا یک خانه یک اتاق گرم گیرشان بیاید و مثل آدم زندگی کنند ،
کسی چه میداند ؟!
کسی چه رغبتی دارد که بداند ؟
زندگی با ندانستن ها شیرین تر می شود ،
قصه آدم ها ، مثل لالایی نیست
قصه آدم ها ، قصیده غصه هاست .
درباره وب
فریازان یادمانی پرشکوه از هزارههای فراموش شده............. سرزمین کوهستانی تویسرکان در دامنه کوه الوند (جنوب الوند) قرار دارد و کمی پائین تراز تویسرکان به فاصله 12 کیلومتر، بعد از عبور از روستاهای رودآور،جعفریه(دوقلعه)،قلعه شیخ،وآریکان ودرست روبروی روستای سهام آباد، روستای کهن و بزرگی وجود دارد به نام فریازان. در زبان محلی به فریازان ( پریازان ) هم می گویند. پریازان همواره یکی از نواحی پیدایش و گسترش فرهنگ و باورهای ایرانی بوده است. مردمان دلاور و باشهامت این روستای سرسبز وزیبا توانستهاند تا در طول تاریخ، فرهنگ و آیینها و زبان خود را بهتر از برخی نواحی دیگر پاس دارند و کمتر در معرض دگرگونیهای فرهنگی قرار گیرند. فرمانروایان قدرتمند و اصیل محلی نیز توانسته بودند تأثیری چشمگیر در پاسداشت باورهای کهن داشته باشند و از همین روی است که خیلی از آداب و رسوم اصیل ایرانی در این روستا هنوز هم برجای مانده اند . نامهای ایرانی و کهن روستا، کوهها و رودها نیز نشانههایی دیگر از گسترش فرهنگ ایرانی در این سرزمین بزرگ و پرافتخاری است که با طلوع خورشید از مشرق«الوند ایران» بر پیشانی این روستای کهن وباستان میدرخشد. من آمــــــــدم به دنیا، دنـــیا به من نیامد من در میان اویم، اویی در این میان نیست
فال حافظ
رتبه الکسا
ویژه ماه اسکین
لینک دوستان
ساعت
برچسبها وب
پیام تسلیت (12)
طنز عید (6)
فریازان (6)
مرامنامه (3)
کریم جلیلوند (3)
فریازان (3)
محمود آباد (2)
ماه گشنگی (2)
کلاغ (2)
هفت سین (2)
پریازو (2)
پریوازان (2)
پرعوزان (2)
فری آزان (2)
فری تازان (2)
انتظار (2)
اساسنامه هیئت (2)
بهترین جوک جهان (2)
درخشان (2)
ستاره سرخ (2)
سجاد جلیلوند (1)
سرآسیاب ملارد (1)
سردار (1)
سگ باهوش (1)
سلام (1)
سلام نوروزی (1)
سلطنت (1)
سه داماد (1)
سهام آباد (1)
سیلی خوردن (1)
شانتی دووی (1)
شب آرزوها (1)
شب بخیر (1)
شب قدر (1)
شعر (داغ داغ) (1)
شعر طنز (1)
شکلات (1)
صفحه اول (1)
صفحه دوم (1)
صفحه سوم (1)
صمد عبدالمالکی (1)
طایقان (1)
طنز انتخابات (1)
طنز روز معلم (1)
دست پاک (1)
دعا (1)
دلیجان (1)
دهخدا (1)
دو مرد در قرآ ن (1)
دور افتاده (1)
ذکر (1)
راسته نیاز (1)
رحیم محمودوند (1)
رد پایی در برف (1)
رضا اسماعیلی (1)
رضا اشماعیلی (1)
روح (1)
روحانی فریازان (1)
روز رسوایی (1)
بوق (1)
بیاد آنان که ... (1)
پارسی بلاگ (1)
پدران فریازان (1)
پرستار (1)
اسماعیل امینی (1)
اشک توبه (1)
امام زمان عج (1)
امروز کاری کن (1)
امیدعلی زمانی (1)
امیر جعفر ترک (1)
انتخاب قاطع (1)
انحراف از قانون (1)
انفجار یک خبر (1)
اول باید مرد (1)
اولین نفر (1)
این روزا ... (1)
این همه روستا (1)
باران (1)
باستانی (1)
باغهای فریازان (1)
باور ما (1)
بدبین (1)
برج داداش میلاد (1)
بنویس (1)
بهار (1)
30 ب (1)
7 هفت (1)
faryazan (1)
آتیش بازی (1)
آچمز (1)
آخرین پست سال 88 (1)
آدمخوارها (1)
آریکان (1)
آلبوم کوه غصه ها (1)
آمار زنده (1)
آن دو (1)
احمدی نژاد (1)
اخبار فریازان (1)
ارباب (1)
اساسنامه (1)
پیامک تبلیغاتی (1)
پیلانگرگ (1)
پیو ند تون مبارک (1)
تربچه (1)
تسلیت (1)
تلفنی (1)
تهران (1)
تویسرکان (1)
جادوی کلام (1)
جام جهانی 2010 (1)
جانم فدای رهبر (1)
جدول لیگ برتر (1)
جوک سال 64 (1)
جوک فریازان (1)
جوک مشتی رمضون (1)
جیر جیرک (1)
چهارشنبه سوری (1)
چوپان دروغگو (1)
حسن فرازمند (1)
حکمت خدا (1)
حکمت عشق (1)
حمیده نوروزی (1)
خدا (1)
خدا در... (1)
خرافات (1)
خرسوار (1)
خسته (1)
داداش میلاد (1)
دایی اسبق (1)
پریازان (1)
پسر بروجردی (1)
پسردلتنگ (1)
پسرم ابوالفضل (1)
پشت پنجره ها (1)
پیام تبریک (1)
زمین از بالا (1)
زن (1)
زیارت (1)
فریازانی های (1)
فقط همین امروز (1)
فقیر (1)
فلسفه علمی وضو (1)
فوتبال قدیمی (1)
فوتسال (1)
فیلم اغتشاشات (1)
فیلمهای اغتشاشات (1)
قدرت (1)
قربان ولیئی (1)
قربان ولیی (1)
قفس (1)
قهرمانان فریازان (1)
کارآفرینی (1)
کدامین پل (1)
کروبی (1)
طنزشب آرزوها (1)
طوفان (1)
عاشورای (1)
عرض تسلیت (1)
عروس (1)
عروسی (1)
عشق (1)
عقاب (1)
عکس از اغتشاشات (1)
عکس جدید از (1)
عکس خان گرمز (1)
عکس سرچشمه محلات (1)
عکس شهرداری (1)
عکس فرهنگی (1)
عکس فریازان (1)
علیرضا جلیلوند (1)
عموی بیگانه (1)
غربت (1)
غروب فریازان (1)
فتنه (1)
فراموش (1)
فراموشی (1)
فراموشی فریازان (1)
فرزند (1)
فرهنگیان فریازان (1)
همسر هاشم مجنون (1)
هییت (1)
واژگان فریازان (1)
وبلاگ فریازان (1)
وسواس فکری (1)
وفاتهای فریازان (1)
یاد فریازان (1)
یادش بخیر (1)
یداله عبدالمالکی (1)
یکشنبه (1)
یکی منو پیدا کنه (1)
یوزارسیف (1)
کلمه (1)
کلید (1)
کوچه های جمعه (1)
کودک (1)
تاریخ : پنج شنبه 91/10/21 | 1:36 عصر | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()