پدرم
تو درمزرعه بوسه
زیر احساس چنار
شعرهای مرا شانه میکردی
برایم بادام های عاطفه را
با تلاوت انجیرها می چیدی
کاسه ناشتایی ام
از رَمّه های خودکفایی تو
همیشه پر از بینش بود
لب که میگشودی
دستانم از آبیاری دعایت پرمحصول میشد
دستان تو تَرَک خوردند
تا آب در دل ما تکان نخورد.
تاریخ : پنج شنبه 94/5/29 | 8:11 عصر | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()