سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر زیر از استاد خوبم اسماعیل امینی است. او قلمی شیوا دارد و در کلاس درس  ردپایی از طنز در جاده گفتارش پیدا بود. ما با او در دانشگاه علمی ـ کاربردی واحد 47 در خیابان ولیعصر درس داشتیم.. متین و موقر و افتاده، شمرده سخن میگفت و در کلاس کاملا جدی بود.یک روز که در روزنامه نقد شعر کرده بود و آنرا خواندم ؛ تازه فهمیدم نزد چه استاد بزرگوار و عزیزی تلمُْذ میکنیم.او از دیگر دوستان استاد خوبم ،قربان ولیئی است...

 

دیروز تازیانه و حالا غروبها

از راه می‌رسند پدرها غروب‌ها
دنیای خانه، روشن و زیبا غروب‌ها

از راه می‌رسند پدرها و خانه‌ها
آغوش می‌شوند سراپا غروب‌ها

از راه می‌رسند و هیاهوی بچه‌ها
زیباترین ترانه‌ی دنیا غروب‌ها

اما به چشم دخترکان شوق دیگری‌ست
شوق دوباره دیدن بابا غروب‌ها

بعد از هزار سال من و کودکان شام
تنها نشسته‌ایم همین‌جا غروب‌ها

این‌جا پدر خرابه‌ی شام است، کوفه نیست
این‌جا بیا به دیدن ما با غروب‌ها

بابا بیا که بر دلمان زخم‌ها زده‌است
دیروز تازیانه و حالا غروب‌ها

دست تو را بهانه گرفته‌ست بغض من
بابا ز راه می‌رسی آیا غروب‌ها؟

بابا بیا کنار من و این پیاله آب
که تشنه‌ایم هر دو تو را تا غروب‌ها

از جاده‌ها بیایی و رفع عطش کنی
از جاده‌ها بیایی ... اما غروب‌ها

بسیار رفته‌اند و نیامد پدر هنوز
بسیار رفته‌اند خدایا غروب‌ها

کم‌کم پیاله موج زد و چشم روشنش
چون لحظه‌های غربت دریا غروب‌ها

خاموش شد وَ بر سر سنگی نهاد سر
دختر به یاد زانوی بابا غروب‌ها

بعد از هزارسال هنوز اشک می‌چکد
از مشک پاره‌پاره‌ی سقا غروب‌ها

شعر از : اسماعیل امینی






تاریخ : یکشنبه 88/12/16 | 2:53 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()
صفحه اصلی |        
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.