روزهای آخرزندگی حضرت علی (ع) از منظر شهید بهشتی (ره)
ادامه از مطلب قبلی:
این یک فرمان خداست. از این جملهها در فرمانهای علی(ع) نسبت به زمامدارانش بسیار است. فرمانی نیست که ما باز بکنیم و از این جملهها نبینیم. و علی نه فقط میگفت بلکه قبل از همه عمل میکرد. علی زمامداریست که به آنچه میگوید قبل از همه عمل میکند. لباس علی، زندگی علی، برخورد علی، همه یک پارچه سادگی است. در سخنی که یک شب دیگر در جلسه شبهای جمعه در منزل عرض کردم و آن کلام علی را خواندم که علی در سخنی به برادر سهل بن زیاد میگوید که شنیدهام تو خانه و زندگیات را رها کردهای و دنبال کارت رفتهای. این چه کاریست که تو کردهای؟ تو خیال کردی خدا نعمتهایی را که بر تو حلال کرده، حالا حیفش میآید که تو از آنها استفاده بکنی؟ برو سر خانه و زندگیات و از نعمتهای خدا استفاده کن. این تارک دنیا بودن در اسلام نیست. عرض کرد که آقا تو خودت نمونه ترک دنیا هستی. غذایی که تو میخوری ما از دهانمان هم پایین نمیرود; لباسهایی که تو میپوشی آنقدر خشن است که ما اگر بخواهیم وانمود کنیم که محتاج هستیم، باز نمیتوانیم بپوشیم. حضرت فرمود: وای بر تو که اشتباه کردی. من امیر مؤمنان هستم «ان الله فرض علی الأئمه العدل» و خدا واجب کرده است بر زمامداران عادل که زندگیشان با زندگی ناتوانترین مردم یکسان باشد تا مردم ناتوان از فشار اقتصادی که میبینند به راههای کفر و انحراف کشیده نشوند. حساب من از تو جداست. پس علی قبل از همه کس به این قوانین در زمامداری خود عمل کرده است. در سالهای آخر زندگی علی(ع) حوادثی پیش آمد که یکی از آن حوادث جنگ صفین است. باید عرض کنم نهضت خوارج تا آنجایی که الان حافظه من یاری میکند، مربوط به قبل از زمامداری علی(ع) است. یعنی اصلا قبل از زمامداری علی(ع) فکر خارجی بودن و خروج و تز خوارج که یک تز خاص اجتماعی است ظهور کرده بود که ریشههای عمیقی هم داشت. اجازه بدهید به علت اینکه مراسم دعایی هم داریم، خیلی وارد این مطلب نشوم. بنابراین نهضت خوارج را مبادا کسی خیال کند از جنگ صفین شروع شد. خوارج مردمی بودند با تز خاص معین که حتی قبل از روی کار آمدن علی(ع) در گوشه و کنار بلاد اسلامی حرکتها و جنبشهای کوچکی داشتند و حتی آمدن به مدینه و کشتن عثمان هم تا حدی ریشه در فکر خارجی داشت. ولی در جنگ صفین بعد از آنکه نزدیک بود سپاه علی بر سپاه شام و معاویه پیروز بشود، معاویه به اشاره عمروعاص به لشکرش فرمان داد تا قرآنها را بالای نیزه کنند و بگویند ما مسلمانیم و شما هم مسلمان، برادرکشی یعنی چه؟ و با اینکه علی(ع) ابتدا تأکید کرد که فریب نخورید، گول نخورید، این قرآن بالای نیزه کردن افسون است، مکر است، حیله است و دکان تزویر است، گوش نکردند و همانها که در لشکر علی سمتهای مهم داشتند به علی اصرار کردند که باید واقعاً با اینها از در صلح در بیاییم. وقتی علی دید دیگر لشکرش آماده جنگ نیست و بالاخره حریف توانسته است از این راه در تاکتیک جنگی پیروز شود، فرمود بسیار خوب، حالا میگویید چه کار کنیم؟ گفتند: میآییم دو نفر حکم معین میکنیم. وقتی علی قبول کرد که دو نفر حکم معین بشود و تعیین کند که حکومت و زمامداری امت اسلام باید در دست چه کسی باشد، یک عده که بعضی از آنها، همانهایی بودند که با ادامه جنگ مخالفت میکردند، برآشفتند که لاحکم الا لله. یعنی چه دو نفر بیایند حکومت کنند؟ حق با چه کسی است یعنی چه؟ حق همانی استکه خدا گفته است. این هم به ظاهر حرفی پسندیده بود. حکم، حکم خداست. خیلی به نظر پسندیده میآید. حضرت فرمود: گول این مردم را نخورید. اینها جاهل هستند. حکم، حکم خداست، یک مطلب است و حکومت حکومت خداست، مطلبی دیگر. ما که الان در مسأله حکم نیستم، ما در مسأله حکومت هستیم. اینها که میگویند حکم حکم خداست، یعنی خدا بیاید در بین مردم و حکومت کند؟ نعوذ بالله! ما که به چنین خدایی معتقد نیستیم. مسأله، مسأله حکومت است; نه مسأله حکم. ما میخواهیم ببینیم حکومت امت باید از آن چه کسی باشد. بنابراین، این حرف حرفی است که ظاهری آراسته اما باطنی ناآراسته و آلوده دارد. ولی آنها گوش نکردند. یک عده همانجا از سپاه علی کناره گرفتند. این عده کمکم زیاد شدند تا به تدریج بهصورت خطری برای حکومت اسلام خودنمایی کردند. علی(ع) کراراً برای آنها پیغام فرستاد و آنها را بسیار نصیحت کرد. این دوران و نصایح علی(ع) به خوارج بسیار جالب و خواندنی است. نصایح علی کارساز نبود و خوارج زیر بار نرفتند، تا کار به جایی رسید که حضرت عدهای را مأمور جنگ با آنها کرد و در نهروان جنگ در گرفت و در این جنگ تقریباً چهار هزار نفر از خوارج یکجا کشته شدند. به دنباله این جنگ خوارج دیگر تجمع مسلح و لشکر مسلحی نداشتند و به صورت یک خطر علنی در برابر حکومت علی(ع) به چشم نمیخوردند. اما افرادی از آنها چنان با کینهتوزی، و چنان با حقد و خشم و عصبانیت بودند که تصمیم گرفتند به هر صورت که شده است فکر خوارج را به مرحله اجرا در بیاورند.از جمله سه تن از آنها در مکه، در مسجدالحرام دور هم جمع شدند. در یک گوشه خلوت که هیچ کس نباشد، نشستند و آرام آرام صحبت کردند. یکی از آنها گفت: میبینید وضع امت اسلام به چه صورت درآمده است؟ امت یک پارچه اسلام که متشکل شده بود چگونه در اثر جنگهای داخلی متشتت شده است؟ گفتند: بله، ولی چهکار میتوان کرد؟ یکی دیگر گفت: خوب، همه این بلاها و آتشها زیر سر این زمامدارها و بزرگترهاست. دیگری گفت: پس دیگر کاری ندارد و راه علاج خیلی آسان است. باید کلک این بزرگترها و زمامدارها را بکنیم. آنگاه مطلب تمام میشود. گفتند: فکر خوبی است، اما چه کسی این کار را بکند؟ به اتفاق گفتند خود ما چنین کنیم.سپس افزودند که هم اکنون سه نفر در سرزمین اسلام هستند که افراد درجه اول محسوب میشوند. این سه نفر عبارتند از: علی، معاویه و عمروعاص. اگر ما این سه نفر را از میان برداریم، مردم از شر جنگهای داخلی نجات پیدا کرده، خلاص میشوند. گفتند فکر پسندیدهای است. پس کارها را تقسیم نماییم. ابنملجم کشتن علی(ع) را بر عهده گرفت و دو نفر دیگر نیز هر کدام مسئولیت کشتن معاویه و عمروعاص را قبول کردند. سپس گفتند بیایید هم قسم بشویم که این کار را انجام بدهیم. قسم خوردند که هر یک به سراغ یکی از این سه زمامدار برود و او را ترور کند. و تصمیم گرفتند این کار در یک تاریخ معین انجام گیرد. پس از مشورتهایی بر سر شب نوزدهم رمضان توافق کردند و سپس حرکت کردند. ابن ملجم به سمت کوفه حرکت کرد. آن یکی به سمت دمشق و شام حرکت کرد. و نفر سوم به سمت مصر حرکت کرد. قبلا عرض کنم که آن دو نفر دیگر، کارشان بهجایی نرسید. شرحش هم برای بعد باشد. اما ابن ملجم وقتی به کوفه آمد مصممتر شد. با اینکه قرار بود آنها تصمیمشان را به احدی نگویند ولی ابنملجم در کوفه از جایی میگذشت که با چند تن از خوارج برخورد کرد و دید اینها با خودش هم فکر هستند. در عین حال چون قسم خورده بودند که این فکر را هیچ جا فاش نکنند به آنها چیزی نگفت، اما احساس کرد میتواند کمکهایی هم در کوفه برای این نقشه داشته باشد. باز در کوفه میگذشت که در جایی به زنی جوان و زیبا برخورد کرد که این زن جوان و زیبا پدر و دو تن دیگر از نزدیکانش را در جنگ خوارج از دست داده بود یعنی سه نفر از آنها کشته شده بودند و بسیار نسبت به علی(ع) کینه در دل داشت. ابنملجم به محض اینکه با این زن جوان برخورد کرد، شیفته و دلباخته او شد. به هر وسیلهای بود عشق و علاقه خودش را به این زن جوان اظهار کرد و از او خواستگاری کرد. آن زن گفت خواستگاری تو از من عیبی ندارد ولی مهر و کابین من بسیار سنگین است. آیا تو میتوانی آن را بپردازی؟ ابنملجم گفت: آن چیست؟ گفت: چند هزار درهم و یک غلام و یک چیز سومی هم دارد. گفت: مسأله سوم چیست؟ گفت: خون علی است. به محض اینکه زن این حرف را زد برای نخستین بار ابن ملجم راز خودش را فاش کرد. گفت: پس به تو مژده بدهم که من اصلا برای این کار به کوفه آمدهام. زن ابن ملجم را بسیار تشویق کرد و گفت من وسایل کار را برایت فراهم میکنم سپس افزود دو نفر کمک برایت میگمارم زیرا علی از نظر جنگی مردی فوقالعاده است و همیشه همه جوانب خود را زیر نظر دارد و حتی کمتر کسی میتواند او را ترور کند. دو نفر را معین کرد و با آن دو نفر گفتگو کرد. آن دو نفر گفتند کار بسیار خوبی است اما این کار، کار مشکلی است و از عهده ما ساخته نیست. گفت: من یک فکری به نظرم رسیده و آن این است که علی را در مسجد ترور کنیم. اگر علی را در مسجد و در تاریکی سحرگاه غافلگیر کنیم، این نقشه قابل اجراست. به هرحال سه نفری تصمیم گرفتند مسلحانه در مدخل مسجد کوفه از همان دری که معمولا علی(ع) به مسجد میآمد، در کمین علی آماده باشند. سحرگاه هست. علی(ع) از خانه بیرون میآید. در اینجا حتی مورخین اهل سنت مطالب زیادی نقل میکنند. اینکه علی همان شب و حتی در آن ماه رمضان مکرر و بیش از مواقع دیگر از مرگ یاد میکرد. همچنین نقل میکنند که آن شب علی(ع) وقتی میخواست از خانه ام الکثوم یا زینب بیرون بیاید، چند پرنده در مقابلش پر زدند و این مسأله معمولا در عرف اعراب آن روز به صورت یک پیشبینی بد و حادثهای شر تلقی میشد، اما علی آنها را به کناری زد و به سمت مسجد آمد. علی(ع) معمولا تنها به مسجد میآمد. از در مسجد که وارد شد این سه نفر با شمشیر به وجود مقدسش حمله کردند. شمشیر یکی از آنها به بالای در ورودی گرفت و کناری افتاد، اما ابنملجم در کمین بود و توانست شمشیر را به هدف بزند و بر فرق مبارکعلی(ع) آن را فرود بیاورد. علی در اینجا یک کلمه یا دو کلمه گفت و بعد فرمود که ضارب را دستگیر کنید. رفتند و ضارب را دستگیر کردند. یکی از آن دو نفر دیگر که شریک در این حادثه و واقعه بود، در همان جریان به دست یکی از دوستان علی کشته شد. دیگری فرار کرد، بعد کشته شد. زندگی علی(ع)از لحظه ضربت خوردن تا لحظه مرگ و رحلت باز هم زندگی بسیار آبرومندی است. چه خوب است ما که افتخار تشیع و دنبالهروی علی و خاندان علی را داریم از یکی از این گوشههای زندگی او درس بگیریم. اجازه بدهید که من یکی از آثار ارزندهای را که علی(ع) در یکی از لحظات این دو شبانهروز از خود به یادگار گذاشته برای شما بخوانم. بعد از آنکه علی(ع) ضربت خورد و حضرتش را به منزل آوردند و طبیب آورند و معلوم شد که شمشیر مسموم بوده است و این زخم، زخمی است توأم با مسمویت و قابل علاج نیست دوستان علی دسته دسته به دیدار وی میآمدند. آنان از همان موقع، رنجیده، ناراحت، نگران، دارای غصه فراوان و مصیبتزده بودند. زلزلهای در کوفه هست. علی(ع) در این دو شبانه روز مکرر افراد را نصیحت کرد. خطاب به فرزندان و خاندانش دو، سه یا چهار خطابه کوتاه دارد که در نهجالبلاغه جمع شده استـ اینکه عرض میکنم دو، سه یا چهار زیرا تا آنجا که خاطرم میآید چهار خطبه هست اما به احتمال قوی دو خطبه بوده که به صورتهای مختلف نقل شده است ـ یکی از آن دو، وصیت و سفارشی است که به شخص حسن و حسین میکند. سید رضیدر نهجالبلاغه این سفارش را اینطور نقل میکند; فرمود: اوصیکما بتقوی الله، به شما سفارش میکنم که به راه تقوا بروید، و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما، اگر دنیا به دنبال شما آمد، باز شما به دنبال دنیا نروید. حیف از شما که دنیا طلبباشید. البته دنیا به همان معنایی که ما میگوییم. ولا تأسفا علیشیء منها زوی عنکما، اگر دیدید که در راه حفظ تقوا، محرومیت دنیایی دارید ناراحت نشوید. وقولا بالحق، همیشه برای خدا حرف بزنید. و اعملا للاجر، همیشه برای پاداش الهیکار بکنید.
و کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا، همیشه دشمن ظالم و ستمگر باشید و یار و یاور مظلوم و ستمدیده باشید. اوصیکماو جمیع ولدی و اهلی و من بلغه کتابی بتقوی الله، به شما، همه فرزندانم، به همه خاندانم و به همه کسانی که این نامه به آنها میرسد ـ یعنی به همه ما ـ راه تقوا و راه پرهیزگاری را سفارش میکنم. و نظم امرکم، کار زندگی و مخصوصاً کار زندگی اجتماعی و کارهای زمامداری و حکومتی را منظم کنید.و صلاح ذات بینکم، همیشه در میان خودتان اگر اختلاف و دو دستگی کوچکی پیش میآید، آن را زود اصلاح کنید.
فانی سمعت جدکما صلی الله علیه و اله یقول شنیدم جد شما پیغمبر میفرمود: «صلاح ذات البین افضل من عامهالصلاه و الصیام» عجیب است! یک آشتیکنان، یک حل اختلاف داخلی میان دو مسلمان یا دو دسته از مسلمان، از همه نماز و روزهها برتر و با فضیلتتر است.
الله الله فی الایتام، به یاد خدا باشید درباره یتیمان.
فلا تغبوا افواههم، کاری نکنید که آنها جرأت نکنند با شما حرف بزنند. و لا یضیعوا بحضرتکم، در پیش روی شما کسی به یتیمی تجاوز نکند، بیاعتنایی نکند، حق یتیمی پیش روی شما از بین نرود.
والله الله فی جیرانکم فانهم وصیته و نبیکم، درباره همسایهها به شما سفارش میکنم; مواظب باشید، درباره همسایگانتان به یاد خدا و فرمان خدا باشید. پیغمبر درباره آنها خیلی سفارش کرد. مازال یوصی بهم حتی ظننا انه سیورثهم، این قدر سفارش همسایهها را کرد که ما فکر کردیم در آینده نزدیک برای آنها مثل قوم و خویش سهم و ارثی قرار میدهد
والله الله فیالقرآن لایسبقکم بالعمل به غیرکم، در مورد قرآن، حق خدا را نگهدارید. مبادا دیگران پیش از شما به قرآن عمل کنند.
والله الله فی الصلاه فانها عمود دینکم، در مورد نماز به یاد خدا باشید که نماز ستون دین شماست.
والله الله فی بیت ربکم لا تخلوه مابقیتم، در مورد خانه خدا، کعبه، به یاد خدا باشید; تا زندهاید خانه خدا را خالی مگذارید. فانه ان ترک لم تناضروا، اگر حج خانه خدا روزی تعطیل شد، دیگر مهلتی به شما داده نمیشود.
والله الله فی الجهاد باموالکم و انفسکم و السنتکم فیسبیل الله، به مالتان، به جانتان و به زبانتان حق خدا را در جهاد در راه او رعایت کنید. و علیکم با التواصل و التباذل، همواره با یکدیگر پیوند نزدیک داشته باشید. در حق یکدیگر از بذل و بخشش و خرج کردن دریغ نکنید و همدیگر را داشته باشید.
و ایاکم و التدابر و التقاطع، نکند به جای آنکه دست به دست هم بدهید و مشت در مشت هم باشید، به هم پشت کنید و از یکدیگر ببرید و راه تکروی را در زندگی امت اسلام باز کنید.
لا تترکوا الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر فیولی علیکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجاب لکم، امر به معروف و نهی از منکر و پاسداری دسته جمعی از قانون خدا و قانون عدالت را رها نکنید که اگر رها کردید پستترین و بدترین مردم، زمامدار شما میشوند. آن وقت هرچه داد و فریاد کنید آنچه البته بهجایی نرسد، فریاد شماست. جداً من این تکه نهجالبلاغهرا هم شخصاً مکرر خواندهام و هم مکرر به این مناسبتها میخوانم و هر بار که میخوانم برایم تازه هست. ملاحظه کنید علی در چنین حالتی این سفارشها را به دو فرزندش میکند و بعد میفرماید:
یا بنی عبدالمطلب لا الفینکم تخوضون المسلمین خوضاً تقولون قتل امیرالمؤمنین الا لاتقتلن بی الا قاتلی.
ای فرزندان عبدالمطلب مبادا با مرگ من دستهبندیهای قوم و خویشی و تعصبهای فامیلی به میان بیاید، شمشیر بکشید و در خون مسلمانها بیافتید و این و آن را بکشید و بگویید امیرالمؤمنین کشته شد، پس باید بهجای او هر کس به دست ما میرسد کشته شود. اعلام میکنم به جای من و در عوض من فقط یک نفر را میتوانید بکشید، آن هم قاتل من. بعد به ایناندازه سفارش اکتفا نکرد، فرمود: انظروا اذا انامت من ضربته هذه فاضربوه ضربه بضربه، حتی در طرز کشتن او میفرماید: نگاه کنید اگر من در اثر این ضربت، مردم، فقط با یک ضربت او را بکشید همانطور که من با یک ضربت او کشته میشوم.
و لاتمثلوا بالرجل، مبادا او را قطعه قطعه کنید.
فانی سمعت رسولالله صلی الله علیه و اله یقول: «ایاکم والمثله ولو بالکلب العقور»، من شنیدیم که پیغمبر فرمود: ازقطعه قطعه کردن مرده حتی در مورد سگ دیوانه بپرهیزید.
سلامالله علیک یا امیرالمؤمنین
سیمای پرهیزگاران1
من خطبه له علیه السلام
[روی أن صاحباً لأمیر المومنین علیه السلام یقال له همام کان رجلا عابداً، فقال یا أمیر المؤمنین صف لی المتقین حتی کأنی أنظر الیهم. فتثاقل علیه السلام عن جوابه ثم قال: یا همام اتقالله و أحسن ف «ان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون»، فلم یقنع همام بهذا القول حتی عزم علیه، فحمد الله وأثنی علیه و صلی علی النبی صلی الله علیه و آله ثم قال:]
أما بعد، فان الله سبحانه و تعالی خلق الخلق حین خلقهم غنیاً عن طاعتهم، آمناً من معصیتهم، لأنه لا تضره معصیه من عصاه ولا تنفعه طاعه من أطاعه. فقسم بینهم معایشهم، و وضعهم من الدنیا مواضعهم. فالمتقون فیها هم أهل الفضائل. منطقهم الصواب، و ملبسهم الاقتصاد، و مشیهم التواضع. غضوا أبصارهم عما حرم الله علیهم، و وقفوا أسماعهم علی العلم النافع لهم. نزلت أنفسهم منهم فی البلاء کالتی نزلت فی الرخاء.و لولا الأجل الذی کتب لهم لم تستقر أرواحهم فی أجسادهم طرفه عین شوقاً الی الثواب، و خوفاً من العقاب. عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم، فهم والجنه کمن قد رآها فهم فیها منعمون، و هم والنار کمن قد رآها فهم فیها معذبون. قلوبهم محزونه، و شرور هم مأمونه. و أجساد هم نحیفه، و حاجاتهم خفیفه، و أنفسهم عفیفه. صبروا أیاماً قصیره أعقبتهم راحه طویله. تجاره مربحه یسرها لهم ربهم. أرادتهم الدنیا فلم یریدوها. و أسرتهم ففدوا أنفسهم منها. أما اللیل فصافون أقدامهم تالین لأجزاء القرآن یرتلونه ترتیلا. یحزنون به أنفسهم و یستثیرون به دواء دائهم. فاذا مروا بایه فیها تشویق رکنوا الیها طمعاً، و تطلعت نفوسهم الیها شوقاً، و ظنوا أنها نصب أعینهم. و اذا مروا بایه فیها تخویف أصغوا الیها مسامع قلوبهم وظنوا أن زفیر جهنم و شهیقها فی أصول آذانهم فهم حانون علی أوساطهم، مفترشون لجباههم و أکفهم و رکبهم و أطراف أقدامهم، یطلبون الی الله تعالی فی فکاک رقابهم. و أما النهار فحلماء علماء، أبرار أتقیاء. قد براهم الخوف بری القداح ینظر الیهم الناظر فیحسبهم مرضی و ما بالقوم من مرض و یقول قد خولطوا.
و لقد خالطهم أمر عظیم. لا یرضون من أعمالهم القلیل. و لایستکثرون الکثیر. فهم لأنفسهم متهمون. و من أعمالهم مشفقون اذا زکی أحدهم خاف مما یقال له فیقول: «أنا أعلم بنفسی من غیری، و ربی أعلم بی من نفسی. اللهم لا تؤاخذنی بما یقولون، واجعلنی أفضل مما یظنون، و اغفر لی ما لا یعلمون».
فمن علامه أحدهم أنک تری له قوه فی دین، و حزماً فیلین، و ایماناً فی یقین. و حرصاً فی علم، و علماً فی حلم. وقصداً فی غنی. و خشوعاً فی عباده. و تجملا فی فاقه. و صبراً فی شده. و طلباً فی حلال و نشاطاً فی هدی. و تحرجاً عن طمع. یعمل الأعمال الصالحه و هو علی و جل. یمسی و همه الشکر، و یصبح و همه الذکر. یبیت حذراً و یصبح فرحاً. حذراً لما حذر من الغفله. و فرحاً بما أصاب من الفضل و الرحمه. ان استصعبت علیه نفسه فیما تکره لم یعطها سؤلها فیما تحب. قره عینه فیما لا یزول، و زهادته فیما لا یبقی. یمزج الحلم بالعلم، والقول بالعمل، تراه قریباً أمله، قلیلا زلله، خاشعاً قلبه، قانعه نفسه، منزوراً أکله، سهلا أمره، حریزاً دینه، میته شهوته. مکظوماً غیظه. الخیر منه مأمول، و الشر منه مأمون.
ان کان فی الغافلین کتب فی الذاکرین. و ان کان فیالذاکرین لم یکتب من الغافلین. یعفو عمن ظلمه، و یعطی من حرمه، و یصل من قطعه، بعیداً فحشه. لیناً قوله. غائباً منکره،حاضراً معروفه. مقبلا خیره، مدبراً شره. فی الزلازل و قور، و فی المکاره صبور. و فی الرخاء شکور. لا یحیف علی من یبغض. و لا یأثم فیمن یحب. یعترف بالحق قبل أن یشهد علیه. لا یضیع ما استحفظ. و لا ینسی ما ذکر و لا ینابز بالألقاب و لایضار بالجار. و لا یشمت بالمصائب. و لا یدخل فی الباطل. و لایخرج من الحق. ان صمت لم یغمه صمته، و ان ضحک لم یعل صوته. و ان بغی علیه صبر حتی یکون الله هو الذی ینتقم له.نفسه منه فی عناء. و الناس منه فی راحه. أتعب نفسه لاخرته، وأراح الناس من نفسه. بعده عمن تباعد عنه زهد و نزاهه. و دنوه ممن دنا منه لین و رحمه. لیس تباعده بکبر و عظمه، و لا دنوه بمکر و خدیعه.
[قال: فصعق همام صعقه کانت نفسه فیها. فقال أمیرالمؤمنین علیه السلام:] أما والله لقد کنت أخافها علیه. ثم قال: فما بالک یا أمیر المؤمنین؟ فقال: ویحک ان لکل أجل وقتاً لایعدوه و سبباً لا یتجاوزه. فمهلا لا تعد لمثلها فانما نفث الشیطان علی لسانک.
[گویند یکی از همدمان امیر المومنین علی (ع)، به نام «همام» که فردی خداپرست بود، به ایشان گفت:
«ای امیر مؤمنان، خداترسان را برایم چنان توصیف کن، که گویی آنها را در برابر چشم خود مینگرم». علی (ع) در پذیرفتن خواهش او درنگ کرد و گفت: «همام، خداترس و نیکو کار باش، که خدا با خداترسان و نیکوکاران است». همام بدین سخن قناعت نکرده امیرمؤمنان را وادار نمود که در اینباره مفصلتر سخن بگوید.
علی(ع) حمد و ثنای الهی به جا آورد و بر پیامبر(ص) درود فرستاد و گفت:]
خدای سبحان وقتی مردم را بیافرید از اطاعت آنان بینیاز و از معصیت آنان ایمن بود، چون نه معصیت آن کس که فرمانش را نبرد به او زیانی میرساند و نه اطاعت آن کس که فرمانش را ببرد، برایش سودی دارد.
او مایههای زندگی را میان آنان پخش کرد و هر کس را در جایی از دنیا نهاد که جای او بود.
خدا ترسان دنیا آنهایند که از مایههای برتری برخوردارند، سخنشان راست، پوششان میانه و روششان فروتنی است.
دیدگان خود را از آنچه خدا برایشان حرام کرده، فرو بستهو گوشهای خود را بر آگاهیهای سودمند وقف نمودهاند. روحیه آنها در هنگام سختیهای مرد آزمای همانگونه است که در هنگام آسایش و رفاه.
اگر نبود ساعتی که برای مرگ آنها قبلا مقرر شده است، روحشان از شوق ثواب و بیم عقاب خدا، حتی برای یک لحظه هم در تنشان نمیماند.
تنها آفریدگار در نظرشان بزرگ آمده، در نتیجه هر چه جز اوست در برابر دیدگانشان کوچک است. با بهشت چنانند که گویا آن را دیده در نعمتهایش غنودهاند و با دوزخ چنانند که گویا به عذابش گرفتار شدهاند. دلهایشان دردمند است و مردم از آسیب آنان ایمن هستند. تنهایشان لاغر، نیازهایشان کم و ارواحشان پاک است. ایامی چند را با شکیبایی گذرانده و در پی آن به آسایشی دراز مدت رسیدهاند، مبادلهای پرسود که خدایشان فراهم کرده است.
دنیا در طلب آنها بود، لیکن آنها در طلب دنیا نبودند. دنیا آنها را به اسارت خویش در آورد، ولی آنان تاوان لازم را پرداخته و خویشتن را آزاد ساختند. شب هنگام بر روی پای خویش ایستادهاند و به خواندن بخشهای مختلف قرآن مشغولند. به آرامی و شمرده قرآن میخوانند و بدین وسیله درد خود را درمان میسازند.
(در خود لهیبی بر میافروزند که درمان درد آنهاست).چون به آیهای برخورند که از پاداشی شوقانگیز سخن گوید، بدان دل بندند و جانهایشان در اشتیاق آن پاداش الهیسر برکشد، گویی آن را درست در برابر چشم خویش ببینند، قدخم کرده2 و پیشانی، کف دست، سر زانو و نوک پاها برخاک نهاده3، از خدای متعال میخواهند که آزادشان سازد.
و اما روز هنگام، بردبار، دانا و آگاه، نیکوکار و خداترسند. نگرانیها پیکرشان را همچون چوبه تیر تراشیده و لاغر ساخته. کسی که به آنها بنگرد، چنین پندارد که بیمارند، در صورتی که آنها هیچ بیماریی ندارند. یا گوید پریشان خاطرند آری مطلبی بزرگ خاطر آنان را پریشان ساخته است.
به عمل کم قانع و راضی نیستند، عمل زیاد را هم زیاد نمیشمارند. همواره خود را متهم4 دانسته و از عمل خود بیمناکند.
اگر کسی ثنای یکی از آنان گوید و از پاکانش شمرد از اینگفته نگران شود و گوید: «من از دیگران به خود آگاهترم و خدایم از من به من آگاهتر. بار الها، گفته آنان را مایه مواخذه من قرار مده، مرا بهتر و برتر از آنچه اینان پندارند قرار ده و از آنچه درباره من نمیدانند درگذر.»
یکی از نشانههای انسان خدا ترس این است که میبینی در دین قوی است، انضباطش با نرمش هماره، ایمانش از روی یقین، حریص به کسب آگاهی و آگاهیش همراه با پر ظرفی و شکیبایی است. در حال بینیازی و دارایی میانه رو، در عبادتو بندگی خدا خاشع، و در تهیدستی با ظاهری آراسته، در سختی پر توان در پی درآمد حلال، شاداب و در راه راست و گریزان از طمع و آز است. به کارهای شایسته میپردازد، اما باز هم نگران است.5 روز را با اهتمام به سپاس و قدردانی نعمت خدا به پایان میبرد و با اهتمام به یاد خدا و دل بیداری آغاز میکند، شب با دلهره6 سر بر بالین مینهد و بامدادان شاد وخرم به استقبال کار و تلاش میرود و دلهره از این دارد که مبادا دچار غفلت و بیخبری شده باشد و خرم و شادمان از رحمت و بخشایش الهی که با تلاش خویش بر آن دست یافته است. اگر دل پر هوس در برابر انجام وظیفهای که برایش نامطلوب است از فرمان او سر پیچید، او را تنبیه کند و در جای دیگر از برآوردن تمنا و خواستهاش سر بر تابد.
چشمش به ارزشهای جاودانه و فنا ناپذیر روشن است و دلش از آنچه زودگذر و ناماندنی است روگردان.
پر ظرفی و شکیبایی را با آگاهی در آمیخته و حرف را عمل میسازد
آروزیش7 دور و دراز نیست، لغزش کم، قلبش خاشع، دلش قانع، خوراکش اندک، کارش آسان، دینش استوار، شهوتش مرده و خشمش فرو برده است.
به او امید خیر میرود و از آسیب و آفتش نگرانی نیست. اگر در میان بی خبران به سر میبرد، باز هم نامش در شمار هشیاران بیدار دل میآید، و اگر در میان بیدار دلان است، از بیخبران محسوب نمیگردد.8 اگر کسی بر او ستم کند، وی را میبخشاید9 و اگر احسان خود را از او باز دارد، باز هم به او احسان میکند، و اگر از او ببرد، باز هم او در تجدید پیوندها میکوشد.
[ از گفتن سخن زشت دور بود. گفتار او نرم است و هموار، از وی کار زشت نبینند، و کار نیکویش آشکار. نیکی او همه را رسیده، و بدی وی را کس ندیده.10]
در بحرانها سنگین و متین، در سختیها بردبار و شکیبا و در هنگام آسایش و رفاه سپاسگزار و قدردان است. اگر از کسی بدش بیاید، باز در حق او ستم نکند و اگر کسی را دوست بدارد، به خاطر او به گناه و انحراف کشانده نشود، پیش از آنکه شاهدان علیه او به حق شهادت دهند خود به حق اقرار و اعتراف کند.
اگر چیزی را به او دهند که نگهدارد در نگهداریش بکوشد، و اگر به او تذکری دهند، فراموش نکند; نه لقب پرانی کند نه همسایه آزاری. اگر برای کسی حادثه تلخی روی دهد، شماتت نکند و به رخ او نکشد، در کار باطل و بیهوده دخالت نکند و از دایره حق بیرون نرود. هر جا خاموش بنشیند، خاموشی دلمردهاش نکند، و هر جا بخندد خنده بلند نکند. اگر بر او ستمی رود، شکیبایی از دست ندهد، تا خدا انتقامش را بگیرد.
خود از خویش در رنج است، اما مردم از او در آسایشاند.خود را برای آخرتش به تلاش و زحمت انداخته و مردم را از شر خویش آسوده ساخته است.
اگر از کسی فاصله گیرد، از روی پارسایی و پاکی باشد واگر به کسی نزدیک شود، از روی نرمخویی و مهربانی است. نه فاصله گرفتنش از روی خود بزرگ بینی و بزرگی طلبی است، نه نزدیک شدنش از روی فریب و نیرنگ.
[گویند در این هنگام همام فریادی کشید و جان بداد. امیرمؤمنان (ع) فرمود:]
به خدا سوگند همین نگرانی را دربارهاش داشتم.
و بعد فرمود:
«اندرز دلنشین با کسانی که شایستهاش باشند چنین میکند».
یکی از حاضران گفت: «ای امیر مؤمنان با خودت چطور؟»
علی(ع) فرمود:
«وای بر تو! هر انسانی ساعت مرگی دارد که از آن پس و پیش نرود و عامل مرگی که از آن تجاوز نکند. خوددار باش و دیگر چنین سخنی مگوی، که این اهریمن بود که بر زبانتچنین دمید»