تقدیم به استاد خوب و گرامی که فروتنانه درس دادو هیچ گاه در کلاس درس از خود تعریف و تمجید نکرد. او گمنام به کلاس می آمد و فروتن میرفت. 

 

 

 

سه غزل از استاد قربان ولیی
تنها سکوت
     پیچیده در ترنم هستی ، صدای تو
    ای راز ناگشوده هستی ، خدای تو
    هر سو که چشم می رسد، آنجا حریم توست
    آخر، کجای عالم ما نیست جای تو؟
    هر لحظه در عروجی و هر دم فراتری
    کی می رسد عقاب تخیل به پای تو؟
    کشکول آسمان که پر است از ستاره ها
    چشم گشوده ای ست به روی عطای تو
    از بس که در نگاه تو «هو» موج می زند
    گویی خدا نشسته در آنجا، به جای تو
    دریای بی کرانه عقل و شهود و عشق
    ای آبروی عالم ما موج های تو
    هر شاعری که وصف تو گفته ست، دیده است
    تنها سکوت بوده سزای ثنای تو
    در واپسین نگاه به رویت، دو شعله آه
    آن آخرین غزل که بگویم برای تو

    
    
    برای دیدن تو
    نشد که آینه باشم برای دیدن تو
    بیا که آینه خواهم شد از رسیدن تو
    فرود آمدنت را چقدر بیتابم
    تمام خواهش محضم به شوق چیدن تو
    حرام باد به چشمان ابری من خواب
    مباد خفته بمانم دم وزیدن تو
    بیا که ناشدنی شد به تو رسیدن من
    چه ساده می شود اما به من رسیدن تو
    به اوج عجز رسیدی پرنده زخمی
    همین فراز هدف بود از پریدن تو
    
    
    حیرت روشن
    در این دقیقه که سرشارم از درخشانی
    سلام، حیرت روشن! چقدر می مانی؟
    بمان که اوج بگیرم به سمت آبی ها
    زلال نور بنوشم ، در آن فراوانی
    سلام حیرت روشن، درنگ کن بنشین
    به چشم، کرده ام این خانه را چراغانی
    لطیف می وزی و عقل در پریشانی ست
    چه وحدتی است در این حالت پریشانی
    سلام، حیرت روشن، خوش آمدی، بگذار
    که با تو سیر کنم در سکوت نورانی

 






تاریخ : جمعه 88/8/29 | 1:37 عصر | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()
صفحه اصلی |        
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.