سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

دایی چگونه عمو و سپس بیگانه میشود.

این مدت خیلی ناراحت بودم. راستش داشتیم حساب و کتاب هیئت رو سر و سامون میدادیم که یه بابایی که از قول یکی از دوستام بهش دایی فلانی میگفتم؛ پاشو نه تنها از گلیم خودش درازتر کرده بود ،بلکه کلا گلیم ما رو هم برای پاهاش میخواست. اول فکر کردیم خوب شاید پاهاش درازن و به گلیم ما هم نیاز داره. بعدا متوجه شدیم نه بابا ایشون کلا علاقه عجیبی به گلیم دیگران داره تا دیگران رو بی گلیم کنه و بعدشم شاید بی پا و شایدم فقط قصدش یه کم اذیت کردنه. ابتدا توی  عظمت دریایی هیئت فوت میکرد. اما چیزی تکون نخورد .بعد یواش یواش تولید باد کرد.اینجا بود که دیدیم دایی بودن فلانی برای ما مایه تاسف و شرمه؛ خلاصه ما باز هم دیدیم ایشون مهمونه و روی حساب بزرگ بودنش کوتاه اومدیم. اما دیدیم سوار کشتی شده و داره سوراخ میکنه . عنقریب همه اعضای هیئت غرق بشیم.وزش بادش را با طوفانی جواب دادیم . اما فلانی کوتاه نمیومد. همه هیئت امناء جمع شدیم و خواستار پیاده شدن او از کشتی هیئت شدیم تا شاید اوضاع به سامان گردد. و از غرق شدن چون تایتانیک خلاصی یابیم.که البته این گونه هم شد. به قول علیرضا جلیلوند پسر ابراهیم مرحوم اله کرم ، اگه خونه هامون توی یه کوچه بودن هر روز دعوا داشتیم. اما دانایی ما باعث شد؛حماقتش را با حماقت جواب ندیم  . آنشب کذایی که برای آخرین بار دیدمش سنگهایمان را وا کندیم و همه گلیمهایمان را پس گرفتیم. اینجا بود که برایمان همچون غریبه شد ملبس به لباس انتقام.و گفته بودند فریازان را پر کنید عباس یکشنبه دزد است .درحالی که ما برای کلیه اجناس و کالاهایمان که سایر بچه های هیئت خریده بودند فاکتور داریم.و فاکتورها موجود است.وآن شخص دانا بعد از حساب و کتاب هیئت متوجه شد که خودش سر از حساب و کتاب در نمی آورد. چون حدود 230 هزار تومان(( به نفع شخص من جمع زده بود و اگر به حساب او عمل میکردیم من باید 230 هزار تومان به جیب میزدم.)) غافل از اینکه خدا ناظر همه اعمال ماست نه  آقای عموی بیگانه شده ((دایی اسبق ))

 خلاصه فلانی آنشب از دستمان ناراحت شد 7 ریشتر...

از آن شب به بعد با خودم در کلنجارم که: آیا کارمان درست بود یا خیر. یاد رفتارهایش مرا مجاب میکند که کارمان بغایت درست بوده است. اما پای عواطف و احساسات که پیش می آید خودم را سرزنش میکنم  8 ریشتر...

از آن شب به بعد،خیلی وقت ها زل می زدم به جایی. شاید یکی از بدترین هفته های زندگیم. نمی دونم. اما کلا عصبانی بودم.میگن انرژی خالی کردن راه های مختلفی داره. یکیش اینه که با یکی دعوا کنی. اگه زورت بهش نرسید می تونی با همکارات دعوا کنی اگه اونم نشد می تونی مقادیری ظرف بشکونی یا مثلا کتاباتو پرت کنی. می تونی بری کوه داد بزنی و… اما بعضی وقتا هم ادمیزاد از درد ناچاری میاد تو یه جمع فریاد میزنه.این اخری شده حکایت وبلاگ نویسی من. اینکه اینجا نوشتم و می نویسم هم دلیلش فقط خالی کردن این خشمه.  وبلاگ جای خوبیه که لااقل حرفت رو 4 تا تا آدم بشنوه. شاید باهات همدردی کنه. شایدم بهت راهکار نشون بده. من خوشحالم که این آدم ها وجود دارند برای اینکه بعضی وقتها فریاد های من رو تو این وبلاگ تحمل کنن.

راستی اگه راهکار مناسبی برای من درمورد این برخورد دو گانه دارید در قسمت نظرات بنویسید.

 

 بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند 

که مکــــدر شود آییـــــــنه مهر آیـیـنم






تاریخ : چهارشنبه 88/10/30 | 12:30 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()
صفحه اصلی |        
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.