TO
طنز فریازان
سلام دوستان !دیروز در سرآسیاب ملارد در یک جمع دوستانه بودیم که همگی بچه های فریازان بودند. فخرالدین عبدالمالکی پسر یداله(م.عیسی) هم اونجا بود.او فردی شوخ طبع و بذله گوست طنزی که به آن اشاره میکنم از خاطرات اوست. فخرالدین گفت:( ما یه دختر توی فامیل داشتیم که به سن ازدواج رسیده بود. اما خبری از خواستگار نبود .مانده بودیم او را به چه پسری بیندازیم.بعد از سالها انتظار یه لر اهل بروجرد براش پیدا شد. توی عروسیش هم کلی شادی نمودیم و رقصیدیم. شادیمان برای جشن عروسی نبود بلکه برای این بود که خدا کمک کرده بود تا پسری پیداه شده بود و ما دختر مذکور را به او انداخته بودیم.چند روزی از ازدواج آنها گذشت و ما آنها را پا گشا کردیم. تازه اونروز متوجه شدیم بروجردیها به ما رو دست زده اندو در حقیقت اونها بودند که پسرشون رو به ما فریازانیها انداخته بودند...)
400)width=400;">