صحبت گل سرخ از باران،
و صحبت باران از گل سرخ است،
چه مُـناظره زیبایی امشب در باغ است.
خدایا ! از این که بهمون یاد آوری کردی توی خونه هامون چتر داریم ازت تشکر می کنیم ...
برای شناخت آدمیان به جای کنکاش در اندیشه تک تک آنها،
بدنبال شناخت پیشوای خرد آنها باشید.
عید غدیر بر پیشوای خردمان و تمام شیعیان آن حضرت مبارک باد.
اطلاعیه شماره دو در خصوص آزمون همکاری انتظامات دانشگاه تهران
به اطلاع کلیه داوطلبین عزیز شرکت کننده در آزمون فوق می رساند پس از بررسی مدارک ارسالی از طرف شما عزیزان لیست نفراتی که مجاز به شرکت در آزمون می باشند در قسمت لیست افراد مجاز درج شده است و برخی دیگر از عزیزان که دارای نقص در مدارک ارسالی بودند به صورت مشروط در آزمون شرکت خواهند نمود که لیست اسامی این عزیزان نیز در قسمت لیست افراد مجاز مشروط آورده شده است. برخی از ثبت نام کنندگان نیز بنا به دلایلی (که در مقابل اسم آنها دلیل غیر مجاز بودن آنها آورده شده است) مجاز به شرکت در آزمون نمی باشند . لذا داوطلبین گرامی ابتدا با مراجعه به لیست های ذکر شده نسبت به مجاز بودن یا نبودن خود اطمینان حاصل نموده و سپس اقدام به جستجو برای صدور کارت ورودی نمایند . بدیهی است که کارت آزمون صرفا برای عزیزانی که مجاز یا مجاز مشروط شناخته شده باشند قابل دریافت است وبرای عزیزانی که غیر مجاز برای شرکت در ازمون هستند کارتی صادر نخواهد شد .
جهت دریافت پرینت کارت ورود به جلسه اینجا کلیک کنید.
تاریخ و محل برگزاری آزمون انتظامات دانشگاه تهران :
- آزمون مربوطه راس ساعت 14 روز شنبه بیست و یکم آبانماه سال جاری (21/08/1390) در محل دانشکده تربیت بدنی دانشگاه تهران واقع در تهران - میدان انقلاب - خیابان کارگر شمالی روبروی کوی پسران دانشگاه تهران برگزار می گردد .
- حضور داوطلبین راس ساعت 13 در محل آزمون الزامی می باشد .
- داوطلبین باید در هنگام ورود به آزمون کارت شرکت در جلسه آزمون و فیش پرداختی و کارت ملی به همراه خود داشته باشند .
- داوطلبین که به صورت مشروط مجاز به شرکت در آزمون شده اند در صورتی که در آزمون ورودی پذیرفته شده باشند باید مدارک خواسته شده را در روز مصاحبه به همراه داشته باشند و در صورتی که بنا به هر دلیل مدارک معتبر را در اختیار نداشته باشند قبولی آنها کان لم یکن تلقی می شود و افراد دیگر جایگزین آنها خواهند شد .
- داوطلبین در روز برگزاری آزمون ? مداد مشکی نرم و مداد پاک کن به همراه داشته باشند
جهت دریافت پرینت کارت ورود به جلسه اینجا کلیک کنید.
تذکرات مهم :
* نتایج آزمون در تاریخ 15/09/ 1390 از طریق همین سامانه به اطلاع رسانده می شود .
** جهت کسب اطلاعات بیشتر فقط با شماره تلفن های 61113352 و 61112284 و 61112376 تماس حاصل فرمایید. دیگر شماره های دانشگاه را اشغال نفرمایید چون به هیچ وجه نمی توانند پاسخگو شما عزیزان باشند .
توجه نمایید افراد مجاز مشروط و افراد غیر مجاز گزینه "دریافت فایل" را از صفحه مربوطه انتخاب نموده و افراد مشروط با توجه به توضیحات ارائه شده در فایل اقدام به رفع نقص مدارک خود نمایند
لیست افراد مجاز لیست افراد مجاز مشروط لیست افراد غیر مجاز
جهت دریافت پرینت کارت ورود به جلسه اینجا کلیک کنید.
عید قربان که پس از وقوف در عرفات (مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهی و شعور) و منا (سرزمین آرزوها، رسیدن به عشق) فرا مى رسد، عید رهایى از تعلقات است. رهایى از هر آنچه غیرخدایى است. در این روز حج گزار، اسماعیل وجودش را، یعنى هر آنچه بدان دلبستگى دنیوى پیدا کرده قربانى مى کند تا سبکبال شود.
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه است که قربانیات کنند .
صدای پای عید می آید. عید قربان عید پاک ترین عیدها است عید سر سپردگی و بندگی است. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است. عید قربان عید نزدیک شدن دلهایی است که به قرب الهی رسیده اند. عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانی نو است.
و اکنون در منایی، ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ املاکت؟ ... ؟
این را تو خود می دانی، تو خود آن را، او را – هر چه هست و هر که هست – باید به منا آوری و برای قربانی، انتخاب کنی، من فقط می توانم " نشانیها "یش را به تو بدهم:
آنچه تو را، در راه ایمان ضعیف می کند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" می خواند، آنچه تو را، در راه "مسئولیت" به تردید می افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا " پیام" را بشنوی، تا حقیقت را اعتراف کنی، آنچه ترا به "فرار" می خواند آنچه ترا به توجیه و تاویل های مصلحت جویانه می کشاند، و عشق به او، کور و کرت می کند ابراهیمی و "ضعف اسماعیلی" ات، ترا بازیچه ابلیس می سازد. در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگی ات تنها یک چیز هست که برای بدست آوردنش، از بلندی فرود می آیی، برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی، او اسماعیل توست، اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء، یا یک حالت، یک وضع، و حتی، یک " نقطه ضعف"!
اما اسماعیل ابراهیم، پسرش بود!
سالخورده مردی در پایان عمر، پس از یک قرن زندگی پر کشاکش و پر از حرکت، همه آوارگی و جنگ و جهاد و تلاش و درگیری با جهل قوم و جور نمرود و تعصب متولیان بت پرستی و خرافه های ستاره پرستی و شکنجه زندگی. جوانی آزاده و روشن و عصیانی در خانه پدری متعصب و بت پرست و بت تراش! و در خانه اش زنی نازا، متعصب، اشرافی: سارا.
و اکنون، در زیر بار سنگین رسالت توحید، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل یک قرن شکنجه "مسئولیت روشنگری و آزادی"، در "عصر ظلمت و با قوم خوکرده با ظلم"، پیر شده است و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز یک " بشر" مانده است و در پایان رسالت عظیم خدایی اش، یک " بنده خدا" ، دوست دارد پسری داشته باشد، اما زنش نازا است و خودش، پیری از صد گذشته، آرزومندی که دیگر امیدوار نیست، حسرت و یأس جانش را می خورد، خدا، بر پیری و ناامیدی و تنهایی و رنج این رسول امین و بنده وفادارش – که عمر را همه در کار او به پایان آورده است، رحمت می آورد و از کنیز سارا – زنی سیاه پوست – به او یک فرزند می بخشد، آن هم یک پسر! اسماعیل، اسماعیل، برای ابراهیم، تنها یک پسر، برای پدر، نبود، پایان یک عمر انتظار بود، پاداش یک قرن رنج، ثمره یک زندگی پرماجرا، تنها پسر جوان یک پدر پیر، و نویدی عزیز، پس از نومیدی تلخ.
و اکنون، در برابر چشمان پدر – چشمانی که در زیر ابروان سپیدی که بر آن افتاده، از شادی، برق می زند – می رود و در زیر باران نوازش و آفتاب عشق پدری که جانش به تن او بسته است، می بالد و پدر، چون باغبانی که در کویر پهناور و سوخته ی حیاتش، چشم به تنها نو نهال خرّم و جوانش دوخته است، گویی روئیدن او را، می بیند و نوازش عشق را و گرمای امید را در عمق جانش حس می کند.
در عمر دراز ابراهیم، که همه در سختی و خطر گذشته، این روزها، روزهای پایان زندگی با لذت " داشتن اسماعیل" می گذرد، پسری که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشیده است، و هنگامی آمده است که پدر، انتظارش نداشته است!
اسماعیل، اکنون نهالی برومند شده است، جوانی جان ابراهیم، تنها ثمر زندگی ابراهیم، تمامی عشق و امید و لذت پیوند ابراهیم!
در این ایام ، ناگهان صدایی می شنود :
"ابراهیم! به دو دست خویش، کارد بر حلقوم اسماعیل بنه و بکُش"!
مگر می توان با کلمات، وحشت این پدر را در ضربه آن پیام وصف کرد؟
ابراهیم، بنده ی خاضع خدا، برای نخستین بار در عمر طولانی اش، از وحشت می لرزد، قهرمان پولادین رسالت ذوب می شود، و بت شکن عظیم تاریخ، درهم می شکند، از تصور پیام، وحشت می کند اما، فرمان فرمان خداوند است. جنگ! بزرگترین جنگ، جنگِ در خویش، جهاد اکبر! فاتح عظیم ترین نبرد تاریخ، اکنون آشفته و بیچاره! جنگ، جنگ میان خدا و اسماعیل، در ابراهیم.
دشواری "انتخاب"!
کدامین را انتخاب می کنی ابراهیم؟! خدا را یا خود را ؟ سود را یا ارزش را؟ پیوند را یا رهایی را؟ لذت را یا مسئولیت را؟ پدری را یا پیامبری را؟ بالاخره، "اسماعیلت" را یا " خدایت" را؟
انتخاب کن! ابراهیم.
در پایان یک قرن رسالت خدایی در میان خلق، یک عمر نبوتِ توحید و امامتِ مردم و جهاد علیه شرک و بنای توحید و شکستن بت و نابودی جهل و کوبیدن غرور و مرگِ جور، و از همه جبهه ها پیروز برآمدن و از همه مسئولیت ها موفق بیرون آمدن و هیچ جا، به خاطر خود درنگ نکردن و از راه، گامی، در پی خویش، کج نشدن و از هر انسانی، خدایی تر شدن و امت توحید را پی ریختن و امامتِ انسان را پیش بردن و همه جا و همیشه، خوب امتحان دادن ...
ای ابراهیم! قهرمان پیروز پرشکوه ترین نبرد تاریخ! ای روئین تن، پولادین روح، ای رسولِ اُلوالعَزْم، مپندار که در پایان یک قرن رسالت خدایی، به پایان رسیده ای! میان انسان و خدا فاصله ای نیست، "خدا به آدمی از شاهرگ گردنش نزدیک تر است"، اما، راه انسان تا خدا، به فاصله ابدیت است، لایتناهی است! چه پنداشته ای؟
اکنون ابراهیم است که در پایان راهِ دراز رسالت، بر سر یک "دو راهی" رسیده است: سراپای وجودش فریاد می کشد: اسماعیل! و حق فرمان می دهد: ذبح! باید انتخاب کند!
"این پیام را من در خواب شنیدم، از کجا معلوم که ..."! ابلیسی در دلش "مهر فرزند" را بر می افروزد و در عقلش، " دلیل منطقی" می دهد.
این بار اول، "جمره اولی"، رمی کن! از انجام فرمان خود داری می کند و اسماعیلش را نگاه می دارد،
"ابراهیم، اسماعیلت را ذبح کن"!
این بار، پیام صریح تر، قاطع تر! جنگ در درون ابراهیم غوغا می کند. قهرمان بزرگ تاریخ بیچاره ای است دستخوش پریشانی، تردید، ترس، ضعف،پرچمدار رسالت عظیم توحید، در کشاش میان خدا و ابلیس، خرد شده است و درد، آتش در استخوانش افکنده است.
روز دوم است، سنگینی "مسئولیت"، بر جاذبه ی "میل" ، بیشتر از روز پیش می چربد. اسماعیل در خطر افتاده است و نگهداریش دشوارتر.
ابلیس، هوشیاری و منطق و مهارت بیشتری در فریب ابراهیم باید بکار زند. از آن "میوه ی ممنوع" که به خورد "آدم" داد!
ابلیس در دلش "مهر فرزند" را بر می افروزد و در عقلش "دلیل منطقی" می دهد.
"اما ... من این پیام را در خواب شنیدم، از کجا معلوم که ..."؟
این بار دوم، "جمره وسطی"، رمی کن!
از انجام فرمان خودداری می کند و اسماعیل را نگه می دارد.
"ابراهیم! اسماعیلت را ذبح کن"! صریح تر و قاطع تر.
ابراهیم چنان در تنگنا افتاده است که احساس می کند تردید در پیام، دیگر توجیه نیست، خیانت است، مرز "رشد" و "غی" چنان قاطعانه و صریح، در برابرش نمایان شده است که از قدرت و نبوغ ابلیس نیز در مغلطه کاری، دیگر کاری ساخته نیست. ابراهیم مسئول است، آری، این را دیگر خوب می داند، اما این مسئولیت تلخ تر و دشوارتر از آنست که به تصور پدری آید. آن هم سالخورده پدری، تنها، چون ابراهیم!
و آن هم ذبح تنها پسری، چون اسماعیل!
کاشکی ذبح ابراهیم می بود، به دست اسماعیل، چه آسان! چه لذت بخش! اما نه، اسماعیلِ جوان باید بمیرد و ابراهیمِ پیر باید بماند.، تنها، غمگین و داغدار...
ابراهیم، هر گاه که به پیام می اندیشد، جز به تسلیم نمی اندیشد، و دیگر اندکی تردید ندارد، پیام پیام خداوند است و ابراهیم، در برابر او، تسلیمِ محض!
اکنون، ابراهیم دل از داشتن اسماعیل برکنده است، پیام پیام حق است. اما در دل او، جای لذت" داشتن اسماعیل" را، درد "از دست دادنش" پر کرده است. ابراهیم تصمیم گرفت، انتخاب کرد، پیداست که "انتخابِ" ابراهیم، کدام است؟ "آزادی مطلقِ بندگی خداوند"!
ذبح اسماعیل! آخرین بندی که او را به بندگی خود می خواند!
ابتدا تصمیم گرفت که داستانش را با پسر در میان گذارد، پسر را صدا زد، پسر پیش آمد، و پدر، در قامت والای این "قربانی خویش" می نگریست!
اسماعیل، این ذبیح عظیم! اکنون در منا، در خلوتگاهِ سنگی آن گوشه، گفتگوی پدری و پسری!
پدری برف پیری بر سر و رویش نشسته، سالیان دراز بیش از یک قرن، بر تن رنجورش گذشته، و پسری، نوشکفته و نازک!
آسمانِ شبه جزیره، چه می گویم؟ آسمانِ جهان ، تاب دیدن این منظره را ندارد. تاریخ، قادر نیست بشنود. هرگز، بر روی زمین چنین گفتگویی میان دو تن، پدری و پسری، در خیال نیز نگذشته است. گفتگویی این چنین صمیمانه و این چنین هولناک!
-"اسماعیل، من در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم..."!
این کلمات را چنان شتابزده از دهان بیرون می افکند که خود نشنود، نفهمد. زود پایان گیرد. و پایان گرفت و خاموش ماند، با چهره ای هولناک و نگاههای هراسانی که از دیدار اسماعیل وحشت داشتند!
اسماعیل دریافت، بر چهره ی رقت بار پدر دلش بسوخت، تسلیتش داد:
-"پدر! در انجامِ فرمانِ حق تردید مکن، تسلیم باش، مرا نیز در این کار تسلیم خواهی یافت و خواهی دید که – اِنْ شاءَالله – از – صابران خواهم بود"!
ابراهیم اکنون، قدرتی شگفت انگیز یافته بود. با اراده ای که دیگر جز به نیروی حق پرستی نمی جنبید و جز آزادی مطلق نبود، با تصمیمی قاطع، به قامت برخاست، آنچنان تافته و چالاک که ابلیس را یکسره نومید کرد، و اسماعیل – جوانمردِ توحید – که جز آزادی مطلق نبود، و با اراده ای که دیگر جز به نیروی حق پرستی نمی جنبید، در تسلیم حق، چنان نرم و رام شده بود که گوی، یک " قربانی آرام و صبور" است!
پدر کارد را بر گرفت، به قدرت و خشمی وصف ناپذیر، بر سنگ می کشید تا تیزش کند!
مهر پدری را، درباره عزیزترین دلبندش در زندگی، این چنین نشان می داد، و این تنها محبتی بود که به فرزندش می توانست کرد. با قدرتی که عشق به روح می بخشد، ابتدا، خود را در درون کُشت، و رگ جانش را در خود گسست و خالی از خویش شد، و پر از عشقِ به خداوند.
زنده ای که تنها به خدا نفس می کشد!
آنگاه، به نیروی خدا برخاست، قربانی جوان خویش را – که آرام و خاموش، ایستاده بود، به قربانگاه برد، بر روی خاک خواباند، زیر دست و پای چالاکش را گرفت، گونه اش را بر سنگ نهاد، بر سرش چنگ زد، - دسته ای از مویش را به مشت گرفت، اندکی به قفا خم کرد، شاهرگش بیرون زد، خود را به خدا سپرد، کارد را بر حلقوم قربانیش نهاد، فشرد، با فشاری غیظ آمیز، شتابی هول آور، پیرمرد تمام تلاشش این است که هنوز بخود نیامده، چشم نگشوده، ندیده، در یک لحظه "همه او" تمام شود، رها شود، اما...
آخ! این کارد!
این کارد... نمی برد!
آزار می دهد،
این چه شکنجه ی بی رحمی است!
کارد را به خشم بر سنگ می کوبد!
همچون شیر مجروحی می غرد، به درد و خشم، برخود می پیچد، می ترسد، از پدر بودنِ خویش بیمناک می شود، برق آسا بر می جهد و کارد را چنگ می زند و بر سر قربانی اش، که همچنان رام و خاموش، نمی جنبد دوباره هجوم می آورد،
که ناگهان،
گوسفندی!
و پیامی که:
" ای ابراهیم! خداوند از ذبح اسماعیل درگذشته است، این گوسفند را فرستاده است تا بجای او ذبح کنی، تو فرمان را انجام دادی"!
الله اکبر!
یعنی که قربانی انسان برای خدا – که در گذشته، یک سنت رایج دینی بود و یک عبادت – ممنوع! در "ملت ابراهیم" ، قربانی گوسفند، بجای قربانی انسان! و از این معنی دارتر، یعنی که خدای ابراهیم، همچون خدایان دیگر، تشنه خون نیست. این بندگان خدای اند که گرسنه اند، گرسنه گوشت! و از این معنی دارتر، خدا، از آغاز، نمی خواست که اسماعیل ذبح شود، می خواست که ابراهیم ذبح کننده اسماعیل شود، و شد، چه دلیر! دیگر، قتل اسماعیل بیهوده است، و خدا، از آغاز می خواست که اسماعیل، ذبیح خدا شود، و شد، چه صبور! دیگر، قتل اسماعیل، بیهوده است! در اینجا، سخن از " نیازِ خدا" نیست، همه جا سخن از " نیازِ انسان" است، و این چنین است " حکمتِ" خداوند حکیم و مهربان، "دوستدارِ انسان"، که ابراهیم را، تا قله بلند "قربانی کردن اسماعلیش" بالا می برد، بی آنکه اسماعیل را قربانی کند! و اسماعیل را به مقام بلند "ذبیح عظیم خداوند" ارتقاء می دهد، بی آنکه بر وی گزندی رسد!
که داستان این دین، داستان شکنجه و خود آزاری انسان و خون و عطش خدایان نیست داستان "کمال انسان" است، آزادی از بند غریزه است، رهایی از حصار تنگ خودخواهی است، و صعود روح و معراج عشق و اقتدار معجزه آسای اراده بشریست و نجات از هر بندی و پیوندی که تو را بنام یک «انسان مسئول در برابر حقیقت"، اسیر می کند و عاجز، و بالأخره، نیل به قله رفیع "شهادت"، اسماعیل وار، و بالاتر از "شهادت" - آنچه در قاموس بشر، هنوز نامی ندارد – ابراهیم وار! و پایان این داستان؟ ذبح گوسفندی، و آنچه در این عظیم ترین تراژدی انسانی، خدا برای خود می طلبید؟ کشتن گوسفندی برای چند گرسنه ای!
موسم عید است. روز شادى مسلمانان. روز قبولى در جشن بندگى خداوند. اى مسلمان حج گزار و اى کسى که در شکوهمندترین آیین دینى از زخارف دنیا دور شدى و به او نزدیکتر. ایام حج را نشانه اى از پاکیزگى ، رهایى، آزادگى، آگاهى و معنویت بدان. بدان که زمین سراسر حجى است که تو در آنى و باید با سادگى، وقوف در جهان درون و بیرون و قربانى کردن همه آرزوهاى پوچ دنیوى، خود را براى سفر بزرگ آماده کنى. انسان مسافر چند روزه کاروان زندگى است. سلام بر ابراهیم، سلام بر محمد و سلام بر همه بندگان صالح خداوند
میلاد رشیدزاده دانشجوی جدید الورود ساکن کوی دانشگاه تهران شب گذشته به رحمت ایزدی پیوست
با کمال تاسف و تاثر شب گذشته میلاد رشیدزاده دانشجوی جدیدالورود دوره کارشناسی رشته علوم اجتماعی ساکن ساختمان 3 اتاق 13 به رحمت ایزدی پیوست . بنا به گزارش رسیده روز پنج شنبه ساعت نوزده و هیجده دقیقه یکی ازدانشجویان ساکن ساختمان 3به انتظامات کوی دانشگاه مراجعه و اعلام می نماید که دانشجوی ساکن اتاق 13 از هوش رفته است بلافاصله همکاران انتظامات کوی دانشگاه ضمن درخواست آمبولانس از مرکز بهداشت دانشگاه به محل مراجعه و این دانشجو را به بیمارستان شریعتی منتقل می نمایند پزشکان بیمارستان شریعتی ضمن اعلام فوت این دانشجو علت مرگ وی را با احتمال ایست قلبی دانسته و اعلام نظر قطعی را منوط به نظر پزشکی قانونی دانسته اند . همکاران اداره کل امور خوابگاه ها ضمن اطلاع رسانی به خانواده این عزیز از دست رفته اداره آگاهی را در جریان امر قرار می دهند و ماموران اداره آگاهی ضمن مراجعه به محل ، تحقیقات خود را انجام داده اند . لازم به ذکر است جنازه این عزیز از دست رفته صبح امروز سیزدهم آبان با حضور خانواده آن مرحوم ، معاون دانشجویی و فرهنگی دانشگاه ، مدیر کل اداره امور خوابگاه ها ، مدیر کل حراست و معاون دانشجویی و فرهنگی اداره کل امور خوابگاه ها و چند تن دیگر از همکاران اداره کل امور خوابگاه ها و بستگان آن مرحوم به پزشکی قانون منتقل و پس از انجام آزمایشات لازم جهت دفن در زادگاه خود به شهرستان ایلام منتقل گردید بدیهی است علت اصلی مرگ این عزیز پس از نتایج آزمایشات پزشکی قانونی مشخص خواهد شد . دانشگاه تهران ضمن تسلیت درگذشت این دانشجوی عزیز خوابگاهی به خانواده و کلیه دوستان آن مرحوم، از خداوند بزرگ علو درجات برای آن عزیز از دست رفته و برای بازماندگان صبر مسئلت دارد . روحش شاد