سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

مبعث سرآغاز عروج  انسان  و سقوط شیطان  است.


روزگاری بود میوه اش فتنه ، خوراکش مردار ، زندگی اش آلوده ، سایه های ترس شانه های بردگان را می لرزاند . تازیانه ستم ، عاطفه را از چهره ها می سترد . تاریکی ، در اعماق تن انسان زوزه می کشید و دخترکان بی گناه ، در خاک سرد زنده به گور می شدند . و در این هنگام بود که محمد (ص) بر چکاد کوه نور ایستاد و زمین در زیر پاهای او استوار گردید.
 

 

 


رفته خود از عرش تا به فرش سراسر
زیر فلک سایه لوای محمد(ص)
نوری(سیّاره) یافت راه هدایت
تا که شدش عشق رهنمای محمد(ص)
عید مبعث مبارک.

 


سائل درمانده ناامید نگردد
گر که بکوبد در سرای محمد(ص)
ای که ندای” اذان” رسید به گوشت
هان که به گوشت رسد ندای محمد(ص)
مبعث مبارک

خواند زبان دلم ثنای محمد(ص)
ماند خرد خیره در لقای محمد(ص)
دیده دل، جام جم به هیچ شمارد
سرمه کند گر زخاک پای محمد(ص)
عید مبعث بر همگان مبارک


تویی هم مصطفی و هم محمد تو را در آسمان نامند احمد
تو کانون صفا مرد یقینی تو عین رحمه للعالمینی
عید مبعث بر تمام مسلمانان مبارک باد

بعثت نه این سرور، سرور ولایت است … مبعث نه این چراغ، چراغ هدایت است
خورشید چون ز شرق حرا پرتو افکند … احمد نه این فروغ، فروغ رسالت است


نور عترت آمد از آیینه ام
کیست در غار حرای سینه ام
رگ رگم پیغام احمد می دهد
سینه ام بوی محمد می دهد


از بعثت او جهان جوان شد ، گیتى چو بهشت جاودان شد ، این عید به اهل دین مبارک ، بر جمله مسلمین مبارک.

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد ، دل رمیده ما را انیس و مونس شد . بعثت پیامبر اکرم بر پیروان حقیقیش تهنیت باد .


به امر رب خود لبیک گوییم ، به همراه ملائک جمله گوییم ، سلام و رحمت حق بر محمد ، اللهم صل علی محمد .

امید آنکه لیاقت رحمتی از الطاف رحمة للعالمین را داشته باشیم و این روز را به یادش گناه نکنیم


تو اکنون شهر علم و اجتهادی ، تو رب النوع شمشیر و جهادی ، تو خورشیدی شدی در گوشه غار ، بر نور تو شد خورشید و مه تار ، بتاب و روشنی بخش جهان باش ، مهین پیغمبر آخر زمان باش . عید پیامبری رسول خدا مبارک


آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود . محمد غرق در اندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید : بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید ، آدمی را از لخته خونی آفرید ، بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت . . . عید مبعث مبارک باد .s

 

 

پیامک  عید مبعث. اس ام اس عید مبعث . متن زیبا عید مبعث . عید مبعث. تولد بشریت در عید مبعث . عکس عید مبعث .

پیامک  عید مبعث. اس ام اس عید مبعث . متن زیبا عید مبعث . عید مبعث. تولد بشریت در عید مبعث . عکس عید مبعث

 

پیامک  عید مبعث. اس ام اس عید مبعث . متن زیبا عید مبعث . عید مبعث. تولد بشریت در عید مبعث . عکس عید مبعث .
پیامک  عید مبعث. اس ام اس عید مبعث . متن زیبا عید مبعث . عید مبعث. تولد بشریت در عید مبعث . عکس عید مبعث .






تاریخ : چهارشنبه 90/4/8 | 6:57 عصر | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()
شکارچیان گرگ در قطب  وقتی می خواهند این حیوان قوی راشکار کنند دست به کار عجیب و خلاقی میزنند .چاقویی که دو لبه آن بسیار تیز و برنده است را به خون
 تازه آغشته می کنند و دسته چاقو را در برف و یخ فرو می برند . گرگ هم با استشمام بوی خون به سراغ چاقو می آید .  چاقو را لیس می زند و از خونی که روی چاقو 
 است می خورد. در اولین لیس زدن زبان گرگ بیچاره می برد و  خونش روی تیغه چاقو جاری می شود. در هر بار لیسیدن او خون خودش را می خورد. او از این کار لذت
 می برد. گرگ آنقدر در این لذت غرق می شود که  از پا در می آید . آن وقت است که شکارچیان به سراغش می آیند و داستان زندگی اش این گونه به پایان می رسد . از
 این داستان کوچک چه نتیجه ای می گیرید...
 
با که باید گفت این حال عجیب؟…
 


 
 
قصه گرگ + شعر گرگ  +عکس گرگ . شعر گرگ  +عکس گرگ .
قصه گرگ +شعر گرگ  +عکس گرگ . شعر گرگ  +عکس گرگ . عکس گرگ .
قصه گرگ +شعر گرگ  +عکس گرگ . شعر گرگ  +عکس گرگ . عکس گرگ .
قصه گرگ +شعر گرگ  +عکس گرگ . شعر گرگ  +عکس گرگ . عکس گرگ .





تاریخ : پنج شنبه 90/4/2 | 12:46 عصر | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()

غرقه در این روزهای ناشناس

دارم از تصویر تنهایی هراس

لحظه هایم آتشین تر می شود

در دل این شام سرد و بی حواس

 

خلوتم غمگین تر از آئینه هاست

مامنم در سرای بی سراست

خویشتن را در آئینه گم کرده ام

حالت بیگانگی در آشناست

 

کیست اینگونه تکلم می کند

با دل احساس تالم می کند

آمدن در کوچه ها پیچیده است

خاک هم با من ترنم می کند


 

کوچ من آوازه دروازه هاست

بیشتر از حد و این اندازه هاست

در وطن باز آمدن  فرسودگی است

باز می گردم که این از تازه هاست

 

مدفنی باید که این خاک من است

زیر گام سرد و غمناک من است

پیش چشمم رد پایی آشناست

رد پا از اشک نمناک من است

 

شعر از :  کریم جلیلوند فریازانی

 






تاریخ : پنج شنبه 90/4/2 | 10:49 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()

 

تا که یادی از غریبان می کنم

بغض خود را در سینه پنهان میکنم

ترسم از خاموشی این شعله هاست

آتش دل را دو چندان میکنم

گم شدن در طالعم باریده است

محنتم در روز ها پیچیده است

 یاد ها را سهمگین تر می کند

 دود این غربت که پیش دیده است

                                          قطره آسا کوچه پیما می شوم

                                          در دل هر لحظه پیدا می شوم

                                          گرچه هستم سالها با خویشتن

                                           امشب اینجا زار و تنها می شوم

 قطره ها مردانه یاری می کنند

بر غریبی سوگواری می کنند

فارغ از نابودن و بیهودگی

با سرشکی اشکباری می کنند

 آن طرف تر تیرگی همچون من است

دیر سالی  در نوا و شیون است

سایه ای افسرده در این بادها

در دل کوچه چراغش روشن است

 

شعر از :  کریم جلیلوند فریازانی

 

 






تاریخ : پنج شنبه 90/4/2 | 10:24 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.