کمک! کمک! من دزد شب رو نیستم!
اینجا ایران است!
آنجا فلسطین است!
اینجا فریازان است!
آنجا روستایی در نوار غزه!
درودبر مردم مظلوم! چه فلسطینی باشند چه کشاورزان روستایی ایران!
درود بر مردمان سنگ به دست!
درود بر همانان که پینه است به دست!
لطفاْ متن زیر را به عنوان دلسوزان و هموطنان ایرانی،
به عنوان دوستان بلاگی (وبلاگ فریازان )با دقت بخوانید و به مردم فقیر و زحمت کش روستای فریازان در جلوگیری از طرح زیر (زور) کمک نمائید.
آغاز سخن:
این تشکر نامه در روزنامه پیام همدان در تاریخ 7/6/1388 به چاپ رسیده است، که اولین تشکر مقامات یک شهر(تویسرکان) از نمایندگان روستازادگان نجیب(فریازان) در طول حیات شهر و روستای مذکور است.
تشکر
مهندس حسن بهرام نیا
فرماندار
محترم شهرستان تو یسرکا ن مسعود حمز ه ای بخشد ار محترم بخش مر کزیمهند
س حسن ظفریرئیس محترم بنیاد مسکن استان همدا ن
مهندس محمود امیری
معاونت محترم عمر ان رو ستایی
علی جلالی
رئیس بنیاد مسکن شهرستان تویسرکان
تمامی کارمندان و مسئو
لان ادارات مربوطهبدین وسیله مراتب قدردانی و تشکر دهیار و شورای
اس
لامی روستای فریازان را به خاطر زحمات بیدریغشما در طرح
های بهسازی و پیگیری مشکلات روستابه جهت آبادانی و شکوفایی روستای فریازان را
اع
لام می داریم و توفیق روز افزون شما عزیزان را درخدمت
رسانی صادقانه از خداوند منان مسئلت مینماییم
آیا شما فکر میکنید هدف افراد و عناوین شغلی بالا از نوشتن مطلب فوق و درج در روزنامه همدان پیام در تاریخ هفت شهریور 88 و تشکر و قدردانی نمودن از دهیار و شورای اسلامی روستای فریازان به چه علت بوده است.
ماجرا از این قرار است که : چندی قبل مسئولین شهرستان تویسرکان تصمیم میگیرند چندین دهنه چاه عمیق آب دیگر ،به چاههای حفاری شده قبلی در روستای فریازان که از آنها آب شرب شهرستان تویسرکان و روستاهای اطراف تامین میشود، اضافه نمایند. یک روز صبح که کشاورزان به مزارع خود میروند متوجه میشوند یک دستگاه بزرگ حفاری با چند خودرو محافظتی، بدون اطلاع قبلی به مالکین ،با له کردن محصولات کشاورزان و از بین بردن زمینهایی که دیگرمحصولات آن برداشت شده بوده است، اقدام به تخریب نموده اموال مردم نموده و شروع به حفاری نموده اند.(وای به آن روز که بگندد نمک! )
بادیدن این صحنه و درجریان گذاشتن دیگر کشاورزان فوراْ به محل مذکور مراجعه نموده و از حفاری جلوگیری مینمایند.خبر به مسئولین شهرستان تویسرکان میرسد.
آنها نیز با مأمورین نیروی انتظامی وارد روستا میشوند تا به اصطلاح خودشان افراد خاطی را دستگیر نمایند، (لازم به ذکر است گویا هدف اصلی حفاری مسئولین استخراج کشک ازاین منطقه بوده است.) اما کلیه افراد روستا با اتحاد و همدلی به درگیری و زدو خورد با مأمورین و مسئولین مینمایند و موفق میشوند آنان را با شیوه ای که خودشان به روستا به ارمغان آورده بودند ( زور و ایجاد ترس )از روستا بیرون کنند .( زنده باد فلسطین! )و حتی به چند خودرو آنها نیز صدماتی بزنند ،اما به دستگاه حفاری چون در مالکیت خصوصی بوده است آسیبی نرسانده اند.( پهلوانان هرگز نمیمیرند! )
حق طبیعی شهروندان است که آب شرب داشته باشند.( آب مهریه زهراست! )ولی سئوال اینجاست که :
توجه! به پنج سئوال به دلخواه جواب دهید .(20 نمره )
1ـ چرا مسئولین در خود همان روستاهایی که قرار است به آنها آب رسانی شود اقدام به حفر چاه نمی نمایند؟
جواب احتمالی:(چون مسئولین تویسرکان نمیخواستند از دهیار و شورا ی چندین روستا ،تشکر کنند و هزینه چاپ و درج آگهی ها بالا میرفته، آخه نا سلامتی امسال ساله اصلاح الگوی مصرفه!)
2ـ چرا در یک روستا که قبلاُ بیش از بیست دهنه چاه عمیق حفاری شده و از این بابت چاههای کشاوزان روستا در چند سال اخیر خشک شده و مجدداُ با هزینه های هنگفتی که روستائیان متقبل شده اند تاافزایش عمق و آب شود دوباره باید حفاریهای جدیدی صورت بگیرد؟
جواب احتمالی:( آب که از روستا گذشت چه یک وجب چه صد چاه! )
3ـ فریازان در جنوب غربی تویسرکان و به فاصله 15 کیلومتری آن قرار دارد.چرا برای حفاری از روستاهای بالاتر از فریازان،(شمال فریازان) که از لحاظ مسافتی به شهر نزدیکترومقرون به صرفه تر است استفاده نشده، با توجه به این نکته که مسئولین نفرمایند :( امکان حفر چاه در این روستاها نیست )،چون در روستاهای بالا دستی فریازان چاه عمیق وجود دارد؟
جواب احتمالی:( مرغ همسایه غاز است! )
4ـ فرض میگیریم روستاهای بالادستی هم از لحاظ زمین شناختی برای حفر چاه مناسب نیست. ( که هست !) چرا از روستاهای پائین دستی فریازان استفاده نمیشود با توجه به اینکه، دیگر روستاهای مجاور فریازان فقط، تنهاچند کیلومتر باهمدیگر اختلاف مسافتی دارند؟
جواب احنمالی:( مرغ یه پا داره! پائین و بالا دستی کیلومتری جند؟ )
5ـچرا اگر کمبود آب هست ، (با این فرض که کمبود آب واقعاْ وجود دارد.)چرا مسئولین آب و فاضلاب تویسرکان مثل دیگر نقاط کشور (از جمله خود روستای فریازان) طرح قطع ساعتی آب را در سطح شهرستان اجرا نمیکنند و این مشکل(اصلاح الگوی مصرف ) فقط برای مردم روستای فریازان که آب شرب از روستای آنها تأمین میشود ،وجود دارد.( ملا نصرالدین:زن من برای مردم گفته ام نه برای خودمون! )
6ـ با توجه به سخنان مسئولین شهر تویسرکان : ((اگر اولویت با آب شرب یک منطقه است نه آب کشاورزی آنجا) ،چرا از سد سرابی که بنا به گفته فرماندار تویسرکان آقای بهرامی نیا : بیش از 65درصد طرح نیز اجرا شده است و با آبگیری مشکل صد هزار نفر مردم تویسرکان را حل خواهد و 600هکتار باغات گردو (البته فقط باغات سرابی و خود تویسرکان ، نه باغات و مزارع روستاها را )، از سد سرابی که یک طرح ملی است، چرا برای تامین آب شرب تویسرکان از وجود این سد استفاده نمیشود. و از آن فقط برای باغهای گردوی تویسرکان و سرابی((سرابی قسمتی از ورودی شرقی تویسرکان ) و استفاده خواهدشد؟
جواب احتمالی :(حتماْ دهیار و شورای فریازان هم باغ گردو در تویسرکان وسرابی دارند. )
درپایان نیز
تمامی کشاورزان و دهقانان مزارع(ولدا،و 9دسته بیلی )و
دامداران مربوطهبدین وسیله مراتب قدردانی و تشکر دهیارو 5 نفرشورای
اس
لامی روستای فریازان را به خاطر زحمات بیدریغشما در طرح
های بهسازی و( عدم موافقت باحفر چاه در مزارع فریازان و پیگیری مشکلات دیگرروستاها (ـ محمودآباد،کریم آباد،سهام آباد ـ )را
اع
لام می داریم و توفیق روز افزون شما عزیزان را درخدمت
رسانی صادقانه نسبت به مسئولین از خداوند منان مسئلت مینماییم.اینجانب عباس عبدالمحمدی ـ مدیر وبلاگ فریازان ـ نیز در اینجا به نمایندگی از مردم روستای فریازان از 5 نفر عضو شورا( سیروس و محمد و یداله و حشمت،همگی عبدالمالکی و حسن جلیلوند ) و نیز دهیار محترم(محمد جلیلوند) که باعث شدند نام روستای فریازان برای اولین بار در یک روزنامه رسمی جمهوری اسلامی چاپ و درج شود کمال تشکر رامینمایم!
آهای مردم شهر !
آب را ول نکنیم در فرودست انگار دهقانی میمیرد،
یا که در سفره دور ،کودکی دست فروبرده به نان !
دلتنگ خوشه های گندمزار فریازانم.
سلام سلام سلام سلام!
اول از همه باید از همتون عذرخواهی کنم که اینقدر دیر اپ کردم خیلی خیلی ببخشید ولی قبول کنید که این چند روز اصلا فرصت اپ کردن نداشتم امروز دیگه طاقت نیووردم وگفتم هر جور شده باید بیام اپ کنم حتی شده در حد دو جمله. خلاصه شرمنده.........
نماز روزه هاتون قبول
ماه رمضان هم با همه خوبیاش دیگه کم کم داره تمام میشه خیلی زود گذشت مگه نه؟اینگار همین دیروز بود ماه رمضان شروع شد خیلی زود گذشت خیلی...ولی خیلی خوب بود.
راستی تو چند روز گذشته رفتم احیا خیلی خوب بود برای همه دعا کردم. باشه عیدتون هم مبارک !
هر چند که باید یکشنبه تبریک عید رو مینوشتم ولی خوب اگه کارامون درست باشه هر روز میتونه برامون عید باشه .راستش علت دیر اپ کردن من کلاسلای هر روز گواهینامه است .الانم که اپ کردم راستش تازه به سایت دانشگاه اومدم پیش خودم گفتم هر طور شده باید اپ کنم.
این سریالهای ماه رمضان هم که تمام شد به غیر از پنجمین خورشید که اونم فردا تمام میشه.
راستی از تمام دوستانی که مرتب وبلاگ من رو میخونن و نظر میدن جا داره از همتون تشکر کنم که اینقدر محبت دارید سعی میکنم دیگه کمی زودتر اپ کنم.
عکس جام نوروزی سال88
عکس زیر در دانشکــده روانشناسی دانشگاه تهران سال88
عکس زیر در اردوی دانشجویی دانشکه روانشناسی بهار سال 88 در مشهد مقدس
خوشبخت ترین موجود کسی است که خوشبختی را در خانه خود جستجو میکند.
(گوته)
اشک دیگران را به شادی تبدیل کردن بزرگترین خوشبختی است.
(ویکتور هوگو)
سعی میکنم خیلی زود برگردم.
فعلا.
روزهای آخرزندگی حضرت علی (ع) از منظر شهید بهشتی (ره)
ادامه از مطلب قبلی:
این یک فرمان خداست. از این جملهها در فرمانهای علی(ع) نسبت به زمامدارانش بسیار است. فرمانی نیست که ما باز بکنیم و از این جملهها نبینیم. و علی نه فقط میگفت بلکه قبل از همه عمل میکرد. علی زمامداریست که به آنچه میگوید قبل از همه عمل میکند. لباس علی، زندگی علی، برخورد علی، همه یک پارچه سادگی است. در سخنی که یک شب دیگر در جلسه شبهای جمعه در منزل عرض کردم و آن کلام علی را خواندم که علی در سخنی به برادر سهل بن زیاد میگوید که شنیدهام تو خانه و زندگیات را رها کردهای و دنبال کارت رفتهای. این چه کاریست که تو کردهای؟ تو خیال کردی خدا نعمتهایی را که بر تو حلال کرده، حالا حیفش میآید که تو از آنها استفاده بکنی؟ برو سر خانه و زندگیات و از نعمتهای خدا استفاده کن. این تارک دنیا بودن در اسلام نیست. عرض کرد که آقا تو خودت نمونه ترک دنیا هستی. غذایی که تو میخوری ما از دهانمان هم پایین نمیرود; لباسهایی که تو میپوشی آنقدر خشن است که ما اگر بخواهیم وانمود کنیم که محتاج هستیم، باز نمیتوانیم بپوشیم. حضرت فرمود: وای بر تو که اشتباه کردی. من امیر مؤمنان هستم «ان الله فرض علی الأئمه العدل» و خدا واجب کرده است بر زمامداران عادل که زندگیشان با زندگی ناتوانترین مردم یکسان باشد تا مردم ناتوان از فشار اقتصادی که میبینند به راههای کفر و انحراف کشیده نشوند. حساب من از تو جداست. پس علی قبل از همه کس به این قوانین در زمامداری خود عمل کرده است. در سالهای آخر زندگی علی(ع) حوادثی پیش آمد که یکی از آن حوادث جنگ صفین است. باید عرض کنم نهضت خوارج تا آنجایی که الان حافظه من یاری میکند، مربوط به قبل از زمامداری علی(ع) است. یعنی اصلا قبل از زمامداری علی(ع) فکر خارجی بودن و خروج و تز خوارج که یک تز خاص اجتماعی است ظهور کرده بود که ریشههای عمیقی هم داشت. اجازه بدهید به علت اینکه مراسم دعایی هم داریم، خیلی وارد این مطلب نشوم. بنابراین نهضت خوارج را مبادا کسی خیال کند از جنگ صفین شروع شد. خوارج مردمی بودند با تز خاص معین که حتی قبل از روی کار آمدن علی(ع) در گوشه و کنار بلاد اسلامی حرکتها و جنبشهای کوچکی داشتند و حتی آمدن به مدینه و کشتن عثمان هم تا حدی ریشه در فکر خارجی داشت. ولی در جنگ صفین بعد از آنکه نزدیک بود سپاه علی بر سپاه شام و معاویه پیروز بشود، معاویه به اشاره عمروعاص به لشکرش فرمان داد تا قرآنها را بالای نیزه کنند و بگویند ما مسلمانیم و شما هم مسلمان، برادرکشی یعنی چه؟ و با اینکه علی(ع) ابتدا تأکید کرد که فریب نخورید، گول نخورید، این قرآن بالای نیزه کردن افسون است، مکر است، حیله است و دکان تزویر است، گوش نکردند و همانها که در لشکر علی سمتهای مهم داشتند به علی اصرار کردند که باید واقعاً با اینها از در صلح در بیاییم. وقتی علی دید دیگر لشکرش آماده جنگ نیست و بالاخره حریف توانسته است از این راه در تاکتیک جنگی پیروز شود، فرمود بسیار خوب، حالا میگویید چه کار کنیم؟ گفتند: میآییم دو نفر حکم معین میکنیم. وقتی علی قبول کرد که دو نفر حکم معین بشود و تعیین کند که حکومت و زمامداری امت اسلام باید در دست چه کسی باشد، یک عده که بعضی از آنها، همانهایی بودند که با ادامه جنگ مخالفت میکردند، برآشفتند که لاحکم الا لله. یعنی چه دو نفر بیایند حکومت کنند؟ حق با چه کسی است یعنی چه؟ حق همانی استکه خدا گفته است. این هم به ظاهر حرفی پسندیده بود. حکم، حکم خداست. خیلی به نظر پسندیده میآید. حضرت فرمود: گول این مردم را نخورید. اینها جاهل هستند. حکم، حکم خداست، یک مطلب است و حکومت حکومت خداست، مطلبی دیگر. ما که الان در مسأله حکم نیستم، ما در مسأله حکومت هستیم. اینها که میگویند حکم حکم خداست، یعنی خدا بیاید در بین مردم و حکومت کند؟ نعوذ بالله! ما که به چنین خدایی معتقد نیستیم. مسأله، مسأله حکومت است; نه مسأله حکم. ما میخواهیم ببینیم حکومت امت باید از آن چه کسی باشد. بنابراین، این حرف حرفی است که ظاهری آراسته اما باطنی ناآراسته و آلوده دارد. ولی آنها گوش نکردند. یک عده همانجا از سپاه علی کناره گرفتند. این عده کمکم زیاد شدند تا به تدریج بهصورت خطری برای حکومت اسلام خودنمایی کردند. علی(ع) کراراً برای آنها پیغام فرستاد و آنها را بسیار نصیحت کرد. این دوران و نصایح علی(ع) به خوارج بسیار جالب و خواندنی است. نصایح علی کارساز نبود و خوارج زیر بار نرفتند، تا کار به جایی رسید که حضرت عدهای را مأمور جنگ با آنها کرد و در نهروان جنگ در گرفت و در این جنگ تقریباً چهار هزار نفر از خوارج یکجا کشته شدند. به دنباله این جنگ خوارج دیگر تجمع مسلح و لشکر مسلحی نداشتند و به صورت یک خطر علنی در برابر حکومت علی(ع) به چشم نمیخوردند. اما افرادی از آنها چنان با کینهتوزی، و چنان با حقد و خشم و عصبانیت بودند که تصمیم گرفتند به هر صورت که شده است فکر خوارج را به مرحله اجرا در بیاورند.از جمله سه تن از آنها در مکه، در مسجدالحرام دور هم جمع شدند. در یک گوشه خلوت که هیچ کس نباشد، نشستند و آرام آرام صحبت کردند. یکی از آنها گفت: میبینید وضع امت اسلام به چه صورت درآمده است؟ امت یک پارچه اسلام که متشکل شده بود چگونه در اثر جنگهای داخلی متشتت شده است؟ گفتند: بله، ولی چهکار میتوان کرد؟ یکی دیگر گفت: خوب، همه این بلاها و آتشها زیر سر این زمامدارها و بزرگترهاست. دیگری گفت: پس دیگر کاری ندارد و راه علاج خیلی آسان است. باید کلک این بزرگترها و زمامدارها را بکنیم. آنگاه مطلب تمام میشود. گفتند: فکر خوبی است، اما چه کسی این کار را بکند؟ به اتفاق گفتند خود ما چنین کنیم.سپس افزودند که هم اکنون سه نفر در سرزمین اسلام هستند که افراد درجه اول محسوب میشوند. این سه نفر عبارتند از: علی، معاویه و عمروعاص. اگر ما این سه نفر را از میان برداریم، مردم از شر جنگهای داخلی نجات پیدا کرده، خلاص میشوند. گفتند فکر پسندیدهای است. پس کارها را تقسیم نماییم. ابنملجم کشتن علی(ع) را بر عهده گرفت و دو نفر دیگر نیز هر کدام مسئولیت کشتن معاویه و عمروعاص را قبول کردند. سپس گفتند بیایید هم قسم بشویم که این کار را انجام بدهیم. قسم خوردند که هر یک به سراغ یکی از این سه زمامدار برود و او را ترور کند. و تصمیم گرفتند این کار در یک تاریخ معین انجام گیرد. پس از مشورتهایی بر سر شب نوزدهم رمضان توافق کردند و سپس حرکت کردند. ابن ملجم به سمت کوفه حرکت کرد. آن یکی به سمت دمشق و شام حرکت کرد. و نفر سوم به سمت مصر حرکت کرد. قبلا عرض کنم که آن دو نفر دیگر، کارشان بهجایی نرسید. شرحش هم برای بعد باشد. اما ابن ملجم وقتی به کوفه آمد مصممتر شد. با اینکه قرار بود آنها تصمیمشان را به احدی نگویند ولی ابنملجم در کوفه از جایی میگذشت که با چند تن از خوارج برخورد کرد و دید اینها با خودش هم فکر هستند. در عین حال چون قسم خورده بودند که این فکر را هیچ جا فاش نکنند به آنها چیزی نگفت، اما احساس کرد میتواند کمکهایی هم در کوفه برای این نقشه داشته باشد. باز در کوفه میگذشت که در جایی به زنی جوان و زیبا برخورد کرد که این زن جوان و زیبا پدر و دو تن دیگر از نزدیکانش را در جنگ خوارج از دست داده بود یعنی سه نفر از آنها کشته شده بودند و بسیار نسبت به علی(ع) کینه در دل داشت. ابنملجم به محض اینکه با این زن جوان برخورد کرد، شیفته و دلباخته او شد. به هر وسیلهای بود عشق و علاقه خودش را به این زن جوان اظهار کرد و از او خواستگاری کرد. آن زن گفت خواستگاری تو از من عیبی ندارد ولی مهر و کابین من بسیار سنگین است. آیا تو میتوانی آن را بپردازی؟ ابنملجم گفت: آن چیست؟ گفت: چند هزار درهم و یک غلام و یک چیز سومی هم دارد. گفت: مسأله سوم چیست؟ گفت: خون علی است. به محض اینکه زن این حرف را زد برای نخستین بار ابن ملجم راز خودش را فاش کرد. گفت: پس به تو مژده بدهم که من اصلا برای این کار به کوفه آمدهام. زن ابن ملجم را بسیار تشویق کرد و گفت من وسایل کار را برایت فراهم میکنم سپس افزود دو نفر کمک برایت میگمارم زیرا علی از نظر جنگی مردی فوقالعاده است و همیشه همه جوانب خود را زیر نظر دارد و حتی کمتر کسی میتواند او را ترور کند. دو نفر را معین کرد و با آن دو نفر گفتگو کرد. آن دو نفر گفتند کار بسیار خوبی است اما این کار، کار مشکلی است و از عهده ما ساخته نیست. گفت: من یک فکری به نظرم رسیده و آن این است که علی را در مسجد ترور کنیم. اگر علی را در مسجد و در تاریکی سحرگاه غافلگیر کنیم، این نقشه قابل اجراست. به هرحال سه نفری تصمیم گرفتند مسلحانه در مدخل مسجد کوفه از همان دری که معمولا علی(ع) به مسجد میآمد، در کمین علی آماده باشند. سحرگاه هست. علی(ع) از خانه بیرون میآید. در اینجا حتی مورخین اهل سنت مطالب زیادی نقل میکنند. اینکه علی همان شب و حتی در آن ماه رمضان مکرر و بیش از مواقع دیگر از مرگ یاد میکرد. همچنین نقل میکنند که آن شب علی(ع) وقتی میخواست از خانه ام الکثوم یا زینب بیرون بیاید، چند پرنده در مقابلش پر زدند و این مسأله معمولا در عرف اعراب آن روز به صورت یک پیشبینی بد و حادثهای شر تلقی میشد، اما علی آنها را به کناری زد و به سمت مسجد آمد. علی(ع) معمولا تنها به مسجد میآمد. از در مسجد که وارد شد این سه نفر با شمشیر به وجود مقدسش حمله کردند. شمشیر یکی از آنها به بالای در ورودی گرفت و کناری افتاد، اما ابنملجم در کمین بود و توانست شمشیر را به هدف بزند و بر فرق مبارکعلی(ع) آن را فرود بیاورد. علی در اینجا یک کلمه یا دو کلمه گفت و بعد فرمود که ضارب را دستگیر کنید. رفتند و ضارب را دستگیر کردند. یکی از آن دو نفر دیگر که شریک در این حادثه و واقعه بود، در همان جریان به دست یکی از دوستان علی کشته شد. دیگری فرار کرد، بعد کشته شد. زندگی علی(ع)از لحظه ضربت خوردن تا لحظه مرگ و رحلت باز هم زندگی بسیار آبرومندی است. چه خوب است ما که افتخار تشیع و دنبالهروی علی و خاندان علی را داریم از یکی از این گوشههای زندگی او درس بگیریم. اجازه بدهید که من یکی از آثار ارزندهای را که علی(ع) در یکی از لحظات این دو شبانهروز از خود به یادگار گذاشته برای شما بخوانم. بعد از آنکه علی(ع) ضربت خورد و حضرتش را به منزل آوردند و طبیب آورند و معلوم شد که شمشیر مسموم بوده است و این زخم، زخمی است توأم با مسمویت و قابل علاج نیست دوستان علی دسته دسته به دیدار وی میآمدند. آنان از همان موقع، رنجیده، ناراحت، نگران، دارای غصه فراوان و مصیبتزده بودند. زلزلهای در کوفه هست. علی(ع) در این دو شبانه روز مکرر افراد را نصیحت کرد. خطاب به فرزندان و خاندانش دو، سه یا چهار خطابه کوتاه دارد که در نهجالبلاغه جمع شده استـ اینکه عرض میکنم دو، سه یا چهار زیرا تا آنجا که خاطرم میآید چهار خطبه هست اما به احتمال قوی دو خطبه بوده که به صورتهای مختلف نقل شده است ـ یکی از آن دو، وصیت و سفارشی است که به شخص حسن و حسین میکند. سید رضیدر نهجالبلاغه این سفارش را اینطور نقل میکند; فرمود: اوصیکما بتقوی الله، به شما سفارش میکنم که به راه تقوا بروید، و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما، اگر دنیا به دنبال شما آمد، باز شما به دنبال دنیا نروید. حیف از شما که دنیا طلبباشید. البته دنیا به همان معنایی که ما میگوییم. ولا تأسفا علیشیء منها زوی عنکما، اگر دیدید که در راه حفظ تقوا، محرومیت دنیایی دارید ناراحت نشوید. وقولا بالحق، همیشه برای خدا حرف بزنید. و اعملا للاجر، همیشه برای پاداش الهیکار بکنید.
و کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا، همیشه دشمن ظالم و ستمگر باشید و یار و یاور مظلوم و ستمدیده باشید. اوصیکماو جمیع ولدی و اهلی و من بلغه کتابی بتقوی الله، به شما، همه فرزندانم، به همه خاندانم و به همه کسانی که این نامه به آنها میرسد ـ یعنی به همه ما ـ راه تقوا و راه پرهیزگاری را سفارش میکنم. و نظم امرکم، کار زندگی و مخصوصاً کار زندگی اجتماعی و کارهای زمامداری و حکومتی را منظم کنید.و صلاح ذات بینکم، همیشه در میان خودتان اگر اختلاف و دو دستگی کوچکی پیش میآید، آن را زود اصلاح کنید.
فانی سمعت جدکما صلی الله علیه و اله یقول شنیدم جد شما پیغمبر میفرمود: «صلاح ذات البین افضل من عامهالصلاه و الصیام» عجیب است! یک آشتیکنان، یک حل اختلاف داخلی میان دو مسلمان یا دو دسته از مسلمان، از همه نماز و روزهها برتر و با فضیلتتر است.
الله الله فی الایتام، به یاد خدا باشید درباره یتیمان.
فلا تغبوا افواههم، کاری نکنید که آنها جرأت نکنند با شما حرف بزنند. و لا یضیعوا بحضرتکم، در پیش روی شما کسی به یتیمی تجاوز نکند، بیاعتنایی نکند، حق یتیمی پیش روی شما از بین نرود.
والله الله فی جیرانکم فانهم وصیته و نبیکم، درباره همسایهها به شما سفارش میکنم; مواظب باشید، درباره همسایگانتان به یاد خدا و فرمان خدا باشید. پیغمبر درباره آنها خیلی سفارش کرد. مازال یوصی بهم حتی ظننا انه سیورثهم، این قدر سفارش همسایهها را کرد که ما فکر کردیم در آینده نزدیک برای آنها مثل قوم و خویش سهم و ارثی قرار میدهد
والله الله فیالقرآن لایسبقکم بالعمل به غیرکم، در مورد قرآن، حق خدا را نگهدارید. مبادا دیگران پیش از شما به قرآن عمل کنند.
والله الله فی الصلاه فانها عمود دینکم، در مورد نماز به یاد خدا باشید که نماز ستون دین شماست.
والله الله فی بیت ربکم لا تخلوه مابقیتم، در مورد خانه خدا، کعبه، به یاد خدا باشید; تا زندهاید خانه خدا را خالی مگذارید. فانه ان ترک لم تناضروا، اگر حج خانه خدا روزی تعطیل شد، دیگر مهلتی به شما داده نمیشود.
والله الله فی الجهاد باموالکم و انفسکم و السنتکم فیسبیل الله، به مالتان، به جانتان و به زبانتان حق خدا را در جهاد در راه او رعایت کنید. و علیکم با التواصل و التباذل، همواره با یکدیگر پیوند نزدیک داشته باشید. در حق یکدیگر از بذل و بخشش و خرج کردن دریغ نکنید و همدیگر را داشته باشید.
و ایاکم و التدابر و التقاطع، نکند به جای آنکه دست به دست هم بدهید و مشت در مشت هم باشید، به هم پشت کنید و از یکدیگر ببرید و راه تکروی را در زندگی امت اسلام باز کنید.
لا تترکوا الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر فیولی علیکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجاب لکم، امر به معروف و نهی از منکر و پاسداری دسته جمعی از قانون خدا و قانون عدالت را رها نکنید که اگر رها کردید پستترین و بدترین مردم، زمامدار شما میشوند. آن وقت هرچه داد و فریاد کنید آنچه البته بهجایی نرسد، فریاد شماست. جداً من این تکه نهجالبلاغهرا هم شخصاً مکرر خواندهام و هم مکرر به این مناسبتها میخوانم و هر بار که میخوانم برایم تازه هست. ملاحظه کنید علی در چنین حالتی این سفارشها را به دو فرزندش میکند و بعد میفرماید:
یا بنی عبدالمطلب لا الفینکم تخوضون المسلمین خوضاً تقولون قتل امیرالمؤمنین الا لاتقتلن بی الا قاتلی.
ای فرزندان عبدالمطلب مبادا با مرگ من دستهبندیهای قوم و خویشی و تعصبهای فامیلی به میان بیاید، شمشیر بکشید و در خون مسلمانها بیافتید و این و آن را بکشید و بگویید امیرالمؤمنین کشته شد، پس باید بهجای او هر کس به دست ما میرسد کشته شود. اعلام میکنم به جای من و در عوض من فقط یک نفر را میتوانید بکشید، آن هم قاتل من. بعد به ایناندازه سفارش اکتفا نکرد، فرمود: انظروا اذا انامت من ضربته هذه فاضربوه ضربه بضربه، حتی در طرز کشتن او میفرماید: نگاه کنید اگر من در اثر این ضربت، مردم، فقط با یک ضربت او را بکشید همانطور که من با یک ضربت او کشته میشوم.
و لاتمثلوا بالرجل، مبادا او را قطعه قطعه کنید.
فانی سمعت رسولالله صلی الله علیه و اله یقول: «ایاکم والمثله ولو بالکلب العقور»، من شنیدیم که پیغمبر فرمود: ازقطعه قطعه کردن مرده حتی در مورد سگ دیوانه بپرهیزید.
سلامالله علیک یا امیرالمؤمنین
سیمای پرهیزگاران1
من خطبه له علیه السلام
[روی أن صاحباً لأمیر المومنین علیه السلام یقال له همام کان رجلا عابداً، فقال یا أمیر المؤمنین صف لی المتقین حتی کأنی أنظر الیهم. فتثاقل علیه السلام عن جوابه ثم قال: یا همام اتقالله و أحسن ف «ان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون»، فلم یقنع همام بهذا القول حتی عزم علیه، فحمد الله وأثنی علیه و صلی علی النبی صلی الله علیه و آله ثم قال:]
أما بعد، فان الله سبحانه و تعالی خلق الخلق حین خلقهم غنیاً عن طاعتهم، آمناً من معصیتهم، لأنه لا تضره معصیه من عصاه ولا تنفعه طاعه من أطاعه. فقسم بینهم معایشهم، و وضعهم من الدنیا مواضعهم. فالمتقون فیها هم أهل الفضائل. منطقهم الصواب، و ملبسهم الاقتصاد، و مشیهم التواضع. غضوا أبصارهم عما حرم الله علیهم، و وقفوا أسماعهم علی العلم النافع لهم. نزلت أنفسهم منهم فی البلاء کالتی نزلت فی الرخاء.و لولا الأجل الذی کتب لهم لم تستقر أرواحهم فی أجسادهم طرفه عین شوقاً الی الثواب، و خوفاً من العقاب. عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم، فهم والجنه کمن قد رآها فهم فیها منعمون، و هم والنار کمن قد رآها فهم فیها معذبون. قلوبهم محزونه، و شرور هم مأمونه. و أجساد هم نحیفه، و حاجاتهم خفیفه، و أنفسهم عفیفه. صبروا أیاماً قصیره أعقبتهم راحه طویله. تجاره مربحه یسرها لهم ربهم. أرادتهم الدنیا فلم یریدوها. و أسرتهم ففدوا أنفسهم منها. أما اللیل فصافون أقدامهم تالین لأجزاء القرآن یرتلونه ترتیلا. یحزنون به أنفسهم و یستثیرون به دواء دائهم. فاذا مروا بایه فیها تشویق رکنوا الیها طمعاً، و تطلعت نفوسهم الیها شوقاً، و ظنوا أنها نصب أعینهم. و اذا مروا بایه فیها تخویف أصغوا الیها مسامع قلوبهم وظنوا أن زفیر جهنم و شهیقها فی أصول آذانهم فهم حانون علی أوساطهم، مفترشون لجباههم و أکفهم و رکبهم و أطراف أقدامهم، یطلبون الی الله تعالی فی فکاک رقابهم. و أما النهار فحلماء علماء، أبرار أتقیاء. قد براهم الخوف بری القداح ینظر الیهم الناظر فیحسبهم مرضی و ما بالقوم من مرض و یقول قد خولطوا.
و لقد خالطهم أمر عظیم. لا یرضون من أعمالهم القلیل. و لایستکثرون الکثیر. فهم لأنفسهم متهمون. و من أعمالهم مشفقون اذا زکی أحدهم خاف مما یقال له فیقول: «أنا أعلم بنفسی من غیری، و ربی أعلم بی من نفسی. اللهم لا تؤاخذنی بما یقولون، واجعلنی أفضل مما یظنون، و اغفر لی ما لا یعلمون».
فمن علامه أحدهم أنک تری له قوه فی دین، و حزماً فیلین، و ایماناً فی یقین. و حرصاً فی علم، و علماً فی حلم. وقصداً فی غنی. و خشوعاً فی عباده. و تجملا فی فاقه. و صبراً فی شده. و طلباً فی حلال و نشاطاً فی هدی. و تحرجاً عن طمع. یعمل الأعمال الصالحه و هو علی و جل. یمسی و همه الشکر، و یصبح و همه الذکر. یبیت حذراً و یصبح فرحاً. حذراً لما حذر من الغفله. و فرحاً بما أصاب من الفضل و الرحمه. ان استصعبت علیه نفسه فیما تکره لم یعطها سؤلها فیما تحب. قره عینه فیما لا یزول، و زهادته فیما لا یبقی. یمزج الحلم بالعلم، والقول بالعمل، تراه قریباً أمله، قلیلا زلله، خاشعاً قلبه، قانعه نفسه، منزوراً أکله، سهلا أمره، حریزاً دینه، میته شهوته. مکظوماً غیظه. الخیر منه مأمول، و الشر منه مأمون.
ان کان فی الغافلین کتب فی الذاکرین. و ان کان فیالذاکرین لم یکتب من الغافلین. یعفو عمن ظلمه، و یعطی من حرمه، و یصل من قطعه، بعیداً فحشه. لیناً قوله. غائباً منکره،حاضراً معروفه. مقبلا خیره، مدبراً شره. فی الزلازل و قور، و فی المکاره صبور. و فی الرخاء شکور. لا یحیف علی من یبغض. و لا یأثم فیمن یحب. یعترف بالحق قبل أن یشهد علیه. لا یضیع ما استحفظ. و لا ینسی ما ذکر و لا ینابز بالألقاب و لایضار بالجار. و لا یشمت بالمصائب. و لا یدخل فی الباطل. و لایخرج من الحق. ان صمت لم یغمه صمته، و ان ضحک لم یعل صوته. و ان بغی علیه صبر حتی یکون الله هو الذی ینتقم له.نفسه منه فی عناء. و الناس منه فی راحه. أتعب نفسه لاخرته، وأراح الناس من نفسه. بعده عمن تباعد عنه زهد و نزاهه. و دنوه ممن دنا منه لین و رحمه. لیس تباعده بکبر و عظمه، و لا دنوه بمکر و خدیعه.
[قال: فصعق همام صعقه کانت نفسه فیها. فقال أمیرالمؤمنین علیه السلام:] أما والله لقد کنت أخافها علیه. ثم قال: فما بالک یا أمیر المؤمنین؟ فقال: ویحک ان لکل أجل وقتاً لایعدوه و سبباً لا یتجاوزه. فمهلا لا تعد لمثلها فانما نفث الشیطان علی لسانک.
[گویند یکی از همدمان امیر المومنین علی (ع)، به نام «همام» که فردی خداپرست بود، به ایشان گفت:
«ای امیر مؤمنان، خداترسان را برایم چنان توصیف کن، که گویی آنها را در برابر چشم خود مینگرم». علی (ع) در پذیرفتن خواهش او درنگ کرد و گفت: «همام، خداترس و نیکو کار باش، که خدا با خداترسان و نیکوکاران است». همام بدین سخن قناعت نکرده امیرمؤمنان را وادار نمود که در اینباره مفصلتر سخن بگوید.
علی(ع) حمد و ثنای الهی به جا آورد و بر پیامبر(ص) درود فرستاد و گفت:]
خدای سبحان وقتی مردم را بیافرید از اطاعت آنان بینیاز و از معصیت آنان ایمن بود، چون نه معصیت آن کس که فرمانش را نبرد به او زیانی میرساند و نه اطاعت آن کس که فرمانش را ببرد، برایش سودی دارد.
او مایههای زندگی را میان آنان پخش کرد و هر کس را در جایی از دنیا نهاد که جای او بود.
خدا ترسان دنیا آنهایند که از مایههای برتری برخوردارند، سخنشان راست، پوششان میانه و روششان فروتنی است.
دیدگان خود را از آنچه خدا برایشان حرام کرده، فرو بستهو گوشهای خود را بر آگاهیهای سودمند وقف نمودهاند. روحیه آنها در هنگام سختیهای مرد آزمای همانگونه است که در هنگام آسایش و رفاه.
اگر نبود ساعتی که برای مرگ آنها قبلا مقرر شده است، روحشان از شوق ثواب و بیم عقاب خدا، حتی برای یک لحظه هم در تنشان نمیماند.
تنها آفریدگار در نظرشان بزرگ آمده، در نتیجه هر چه جز اوست در برابر دیدگانشان کوچک است. با بهشت چنانند که گویا آن را دیده در نعمتهایش غنودهاند و با دوزخ چنانند که گویا به عذابش گرفتار شدهاند. دلهایشان دردمند است و مردم از آسیب آنان ایمن هستند. تنهایشان لاغر، نیازهایشان کم و ارواحشان پاک است. ایامی چند را با شکیبایی گذرانده و در پی آن به آسایشی دراز مدت رسیدهاند، مبادلهای پرسود که خدایشان فراهم کرده است.
دنیا در طلب آنها بود، لیکن آنها در طلب دنیا نبودند. دنیا آنها را به اسارت خویش در آورد، ولی آنان تاوان لازم را پرداخته و خویشتن را آزاد ساختند. شب هنگام بر روی پای خویش ایستادهاند و به خواندن بخشهای مختلف قرآن مشغولند. به آرامی و شمرده قرآن میخوانند و بدین وسیله درد خود را درمان میسازند.
(در خود لهیبی بر میافروزند که درمان درد آنهاست).چون به آیهای برخورند که از پاداشی شوقانگیز سخن گوید، بدان دل بندند و جانهایشان در اشتیاق آن پاداش الهیسر برکشد، گویی آن را درست در برابر چشم خویش ببینند، قدخم کرده2 و پیشانی، کف دست، سر زانو و نوک پاها برخاک نهاده3، از خدای متعال میخواهند که آزادشان سازد.
و اما روز هنگام، بردبار، دانا و آگاه، نیکوکار و خداترسند. نگرانیها پیکرشان را همچون چوبه تیر تراشیده و لاغر ساخته. کسی که به آنها بنگرد، چنین پندارد که بیمارند، در صورتی که آنها هیچ بیماریی ندارند. یا گوید پریشان خاطرند آری مطلبی بزرگ خاطر آنان را پریشان ساخته است.
به عمل کم قانع و راضی نیستند، عمل زیاد را هم زیاد نمیشمارند. همواره خود را متهم4 دانسته و از عمل خود بیمناکند.
اگر کسی ثنای یکی از آنان گوید و از پاکانش شمرد از اینگفته نگران شود و گوید: «من از دیگران به خود آگاهترم و خدایم از من به من آگاهتر. بار الها، گفته آنان را مایه مواخذه من قرار مده، مرا بهتر و برتر از آنچه اینان پندارند قرار ده و از آنچه درباره من نمیدانند درگذر.»
یکی از نشانههای انسان خدا ترس این است که میبینی در دین قوی است، انضباطش با نرمش هماره، ایمانش از روی یقین، حریص به کسب آگاهی و آگاهیش همراه با پر ظرفی و شکیبایی است. در حال بینیازی و دارایی میانه رو، در عبادتو بندگی خدا خاشع، و در تهیدستی با ظاهری آراسته، در سختی پر توان در پی درآمد حلال، شاداب و در راه راست و گریزان از طمع و آز است. به کارهای شایسته میپردازد، اما باز هم نگران است.5 روز را با اهتمام به سپاس و قدردانی نعمت خدا به پایان میبرد و با اهتمام به یاد خدا و دل بیداری آغاز میکند، شب با دلهره6 سر بر بالین مینهد و بامدادان شاد وخرم به استقبال کار و تلاش میرود و دلهره از این دارد که مبادا دچار غفلت و بیخبری شده باشد و خرم و شادمان از رحمت و بخشایش الهی که با تلاش خویش بر آن دست یافته است. اگر دل پر هوس در برابر انجام وظیفهای که برایش نامطلوب است از فرمان او سر پیچید، او را تنبیه کند و در جای دیگر از برآوردن تمنا و خواستهاش سر بر تابد.
چشمش به ارزشهای جاودانه و فنا ناپذیر روشن است و دلش از آنچه زودگذر و ناماندنی است روگردان.
پر ظرفی و شکیبایی را با آگاهی در آمیخته و حرف را عمل میسازد
آروزیش7 دور و دراز نیست، لغزش کم، قلبش خاشع، دلش قانع، خوراکش اندک، کارش آسان، دینش استوار، شهوتش مرده و خشمش فرو برده است.
به او امید خیر میرود و از آسیب و آفتش نگرانی نیست. اگر در میان بی خبران به سر میبرد، باز هم نامش در شمار هشیاران بیدار دل میآید، و اگر در میان بیدار دلان است، از بیخبران محسوب نمیگردد.8 اگر کسی بر او ستم کند، وی را میبخشاید9 و اگر احسان خود را از او باز دارد، باز هم به او احسان میکند، و اگر از او ببرد، باز هم او در تجدید پیوندها میکوشد.
[ از گفتن سخن زشت دور بود. گفتار او نرم است و هموار، از وی کار زشت نبینند، و کار نیکویش آشکار. نیکی او همه را رسیده، و بدی وی را کس ندیده.10]
در بحرانها سنگین و متین، در سختیها بردبار و شکیبا و در هنگام آسایش و رفاه سپاسگزار و قدردان است. اگر از کسی بدش بیاید، باز در حق او ستم نکند و اگر کسی را دوست بدارد، به خاطر او به گناه و انحراف کشانده نشود، پیش از آنکه شاهدان علیه او به حق شهادت دهند خود به حق اقرار و اعتراف کند.
اگر چیزی را به او دهند که نگهدارد در نگهداریش بکوشد، و اگر به او تذکری دهند، فراموش نکند; نه لقب پرانی کند نه همسایه آزاری. اگر برای کسی حادثه تلخی روی دهد، شماتت نکند و به رخ او نکشد، در کار باطل و بیهوده دخالت نکند و از دایره حق بیرون نرود. هر جا خاموش بنشیند، خاموشی دلمردهاش نکند، و هر جا بخندد خنده بلند نکند. اگر بر او ستمی رود، شکیبایی از دست ندهد، تا خدا انتقامش را بگیرد.
خود از خویش در رنج است، اما مردم از او در آسایشاند.خود را برای آخرتش به تلاش و زحمت انداخته و مردم را از شر خویش آسوده ساخته است.
اگر از کسی فاصله گیرد، از روی پارسایی و پاکی باشد واگر به کسی نزدیک شود، از روی نرمخویی و مهربانی است. نه فاصله گرفتنش از روی خود بزرگ بینی و بزرگی طلبی است، نه نزدیک شدنش از روی فریب و نیرنگ.
[گویند در این هنگام همام فریادی کشید و جان بداد. امیرمؤمنان (ع) فرمود:]
به خدا سوگند همین نگرانی را دربارهاش داشتم.
و بعد فرمود:
«اندرز دلنشین با کسانی که شایستهاش باشند چنین میکند».
یکی از حاضران گفت: «ای امیر مؤمنان با خودت چطور؟»
علی(ع) فرمود:
«وای بر تو! هر انسانی ساعت مرگی دارد که از آن پس و پیش نرود و عامل مرگی که از آن تجاوز نکند. خوددار باش و دیگر چنین سخنی مگوی، که این اهریمن بود که بر زبانتچنین دمید»
شب قدر از منظر شهید بهشتی(ره)
1ـ شب قدر شبی است که قرآن در او نازل شده: ما قرآن را در شب قدر فرستادیم.
2ـ شب قدر شبی است که از هزار شب بهتر است.
3ـ در این شب فرشتگان به همراه روح (در آیاتی دیگر روحالامین هم آمده) و به فرمان خدا (به هر فرمان خدا) فرو میآیند.
4ـ شبی است که تا سپیده دم، شب سلام، شب سلم و شب سلامت است.
این آن چیزی است که از سوره قدر درباره شب قدر میفهمیم.
یکی از مشکلات فن مطالعات اسلامی این است که معمولا یک مطالعه کننده بیاید و فقط یک آیه یا دو آیه، یا یک حدیث یا دو حدیث، را درباره یک مطلب ببیند و از آیات و روایات و مطالب دیگری که درباره همان موضوع آمده غفلت کند، یا حوصله تحقیق و تتبعش کم باشد، آن وقت اظهارنظری کند که این غالباً خام است. یکی از مشکلات فن اسلامشناسهمین نداشتن تتبع تام، تفحص کامل و حوصله فراوان در بررسی دلایل و ماخذ یک مطلب و یک موضوع در اسلام است. متأسفانه نه تنها آنها که در خارج از سمت روحانیت و علمای اسلامی هستند، بلکه آنها هم که در زمره علمای اسلامی هستند خیلیها به این کم حوصلگی گرفتارند. باز متأسفانه خیلی از این آقایانی هم که به نام شرقشناس و خاورشناس یا اسلامشناس در این قرنهای اخیر درباره اسلام مطالعاتیکردهاند و مطالبی نوشتهاند، به این مشکل گرفتارند. به هر حال، درباره شب قدر در قرآن کریم مطلب به همین سوره ختم نمیشود. در سوره دخان چند آیه دیگر داریم که خواه و ناخواه به شب قدر مربوط میشود. در سوره دخان چنین آمده: «بسمالله الرحمن الرحیم. حم. و الکتاب المبین. انا انزلناه فی لیله مبارکه انا کنا منذرین. فیها یفرق کل امر حکیم. امراً من عندنا انا کنا مرسلین.» در این آیات کلمه قدر نیامده است، ولی این آیات میگوید: «ما قرآن را در شب مبارک و پر برکتی فرستادیم; شبی که در آن شب هر امر محکمی به صورت قاطع معین میشد; شبی که در آن شب به فرمان ما حکم قاطع هر مطلبی روشن میشد، و در این شب ما میفرستادیم فرستادگان (رسول و پیامبر) را. «ملاحظه میکنید که این آیات درست با آیاتی که در سوره قدر است مربوط به یک موضوع است. البته در اینجا کلمه قدر نیست. در سوره قدر میگفت ما قرآن را درشب قدر فرستادیم، اینجا میگوید ما قرآن را در شبی مبارک فرستادیم. این شب مبارک همان شب قدر است. در آنجا میگفت در این شب فرشتگان به همراه روح الامین با هر فرمان و از روی هر فرمان میآمدند، و در اینجا میگوید در این شب هر امری به صورت محکم مشخص میشود و به صورت قاطع معین میگردد. در سوره نحل آیهای هست که مخصوص شبقدر نیست، ولی مربوط به مطلب کلی شب قدر است:
«ینزل الملائکه بالروح من امره علی من یشاء من عبادهان انذروا انه لا اله الا انا فاتقون.» »خدا کسی است که فرشتگان را به همراه روح الامین میفرستد، بر هر یک از بندگانش که بخواهد; و به آنها مأموریت میدهد که بروید پیام یکتاپرستی را به مردم برسانید و به آنها اعلام کنید که جز خدای آفریدگارجهان خدایی نیست، پس جانب خدای یکتا را نگه دارید.«در اینجا هم صحبت از فرستادن فرشتگان به همراه روح الامین و فرستادن رسولان و پیامبران به سوی مردم است. این کلی مطلب شب قدر است. این است آنچه در قرآن کریم درباره موضوع و مطلب شب قدر آمده است. حالا ما از این چه میفهمیم؟ آیا از این آیات قرآن اینطور فهمیده میشود که شب قدر شبی است که مقدرات اشخاص و مردم معین میشود؟ شب قدر است یعنی شب تقدیر است؟ آن همتقدیرات مردم و سرنوشت مردم؟ آن هم برای چه مدتی: یک سال، کمتر، بیشتر؟ این یک احتمال در معنی کلمه قدر. احتمال دیگر در معنی کلمه قدر این است که شب قدر است یعنیحسابها روشن میشود، اما نه سرنوشت افراد و مردم; بلکه حکم قاطع هر مطلبی روشن میشود. چون در شب قدر قرآن کریم نازل شد و پیغمبر اسلام به پیغمبری مبعوث شد و خدا احکام حلال و حرام و بد و خوب را در قرآن کریم به صورتی قاطع و ابدی فرستاد و فرشتگان به همراه روح الامین حامل پیام الهی بعثت و حامل کتاب الهی قرآن برای پیغمبر بودند. بنابراین شب قدر است یعنی شبی است که اندازه و قدر هر مطلبی به صورتی قاطع روشن شده است. در این معنا دیگر بحثی از سرنوشت اشخاص، چه یک شب و چه یک سال و چه یک عمر، در میان نیست. معنی سوم اینکه اصلا کلمه قدر به معنای ارزش و منزلت باشد، نه به معنای ارزیابی. یعنی ما قرآن را فرستادیم در شبی ارزنده; شبی که باید قدردانی شود; شبی که از هزار ماه بهتر است. دلیل بهتر بودن این شب از هزار ماه و دلیل قدر و منزلتش نیز این است که شب بعثت پیغمبر اکرم است.
از قرآن کریم و آیات قرآن کریم نمیتوانیم بفهمیم که آیاحتماً معنی اول مراد است یا دو معنی دیگر. ولی آنچه مسلم است این است که از آیات قرآن کریم این مقدار استفاده میشود که شب قدر شب بعثت پیغمبر و شب فرستادن قرآن کریم و شب مبارکی است. شب پر برکتی است. شبی است که تاسپیده دم و تا صبحگاه، شب سلام برای بشریت و انسانیت است. شبی است که فرشتگان به همراهی روح الامین بر پیغمبر آمدهاند و هر مطلبی که باید و شاید بر پیغمبر خواندهاند. اینها از قرآن به طور مسلم استفاده میشود; اما درباره بیش از این، به حساب قرآن نه میتوانیم بگوییم بله، و نه میتوانیم بگوییم نه.
این شب قدر از نظر قرآن کریم، اما از نظر روایات.
از نظر روایات، شیعه و سنی، عامه و خاصه در مورد شب قدر احادیث و روایاتی از پیغمبر اکرم دارند. امام مالک که از ائمه بزرگ فقه عامه و برادران سنی ماست و تقریباً معاصر متأخر امام صادق علیه السلام است، در کتاب معروف و معتبرخود که مخصوصاً از نظر عامه دارای ارزش فوق العادهای است، موطأ، که در فقه و حدیث است و معروفترین اثر علمی مالک هم هست، بابی تحت عنوان قدر دارد و روایاتی از پیغمبر اکرم نقل میکند که از ایشان سؤال شد شب قدر چه شبی است. روایات مختلفی نقل میکند. یکی اینکه فرمود در دهروز آخر ماه رمضان است. یکی اینکه فرمود در چند روز آخر ماه رمضان است که با شبهای بیستم، بیست و یکم، بیست ودوم، بیست و سوم و بیست و هفتم منطبق میشود. متأسفانه کتاب موطأ در اینجا همراه من نیست، چون بیشتر کتابهای من هنوز ایران است. آنچه از مطالعه قبلی به خاطرم مانده این است که با چهار شب از شبهای ده روز آخر ماه رمضان از احادیثی که مالک در کتاب موطأ نقل کرده، منطبق میشود. میگوید پیغمبر تأکید فرمود که در این شبها به عبادت و بندگی خدا بپردازید; در حق خودمان و در حق دیگران دعا کنیم. حتی درباره لیله الجهنی، که مرحوم محدث قمی هم در کتاب مفاتیح [در اعمال مختصه شب بیت و سوم] آورده، مالک در موطأ حدیث جهنی را نقل میکند. به هر حال مالک در کتاب موطأ مطلب را طی چند روایت بدون تفسیر و توضیح در حدودی که عرض کردم بیان میکند.
19رمضان) در مصلای تهران
| |
|
امام شافعی که او هم از ائمه بزرگ فقه سنی و برادران سنی است نیز در کتاب معروف و مهمترین کتابش الأم ــ که البته اینجا همراه من است ــ و از کتابهای بسیار معروف فقه عامه است در باب کوتاهی مسأله شب قدر و عبادت را در شب قدر، البته خلاصهتر از آنچه در کتاب موطأ مالک آمده، نقل میکند. از کتابهای فقه حنفی چیزی در دسترسم نبود تا ببینم و قبلا هم فرصت نکردم مراجعه کنم.
علمای شیعه، مخصوصاً در کتابهای ادعیه و همچنین درکتابهای حدیث درباره شب قدر روایات بسیاری نقل کردهاند. ماحصل روایات و مطالبی که علمای شیعه دارند این است که در این شب مستحب و بجاست که هر مسلمانی بیشتر وقتش را به دعا و توجه به خدا بگذراند، و اگر بتواند شب را احیاء کند. احیاء کلمه عربی است که فارسی دقیق آن کلمه، شب زندهداری است. احیاء یعنی شب زندهداری. خوب است هر مسلمانی در این شبها شب زندهداری کند، اما شب زندهداری به دعا، توجه به خدا، محاسبه نفس، پاک کردن دل و پاک کردن روح از آلودگیها و ناپاکیها. آماده کردن روح برای بهتر عمل کردن به وظایفی که خدا برای ما مقرر کرده است. این روح مطلب و خلاصه آنچه که در احادیث و کتابهای شیعه آمده است. در این زمینه دعاهای زیادی هست. البته بسیار خوب است که انسان در این شب دعا کند.
در ضمن مطالبی که مربوط است به دعای در این شب، بعضی از محدثین، از جمله مرحوم محدث قمی و مرحوم مجلسی و دیگران، از اینکه این شب شبی است که مقدرات یک سال در آن معین میشود نیز صحبت کردهاند; ولی اینگوشه مطلب یک گوشه اساسی از مطلب شب قدر نیست. همانطور که ملاحظه فرمودید ما از قرآن شروع کردیم، روایاتی را که از پیغمبر نقل شده ذکر کردیم و بعد به آنچه که از سنت اهل بیت و از مطالب دیگر در این باره استفاده میشود اشاره کردیم. آن قسمت اصلی مطلب این است که این شب، شب پربرکتی است; شب پر ارزشی است; شب فرو آمدن قرآن بر پیغمبر است; شبی است که فرشتگان به همراه روح الامین بر پیغمبر آمدندهاند شب سلامت است; شب رسیدن به سلامت;این در حد قرآن. شب دعاست، شبی است که خوب است هرکسی درباره خودش و دیگران دعا کند; شب را به عبادت زنده نگه دارد و شب زنده داری کند; این در حدود روایاتی که از پیغمبر نقل شده است. بسیاری از روایات ائمه هم مؤید همین است. دعاهای زیادی هم در این زمینه هست. بعد قدری که پایینتر میآییم میرسیم به آنچه به تعیین مقدرات یک سال مربوط است. مطلب تا این جمله آخر روشن است، اما درباره جمله آخر باید عرض کنم که هیچ عالم شیعی و غیر شیعی نگفته است که بعد از شب قدر دیگر انسان دعا نکند. پس اینکه امشب شب تعیین مقدرات یک ساله است باید معنی و مفهوم دیگری داشته باشد که با استحباب و تأکید به دعا در شبها و روزها و هر ساعتی از ساعتهای سال کاملا سازگار باشد. آن تفسیر و تعبیری که ما میتوانیم برای این مطلب بکنیم این استکه آدمی در دوره زندگی یکسالهاش خوب است یک شب، دو شب، سه شب را به جنبههای معنوی خودش و به رسیدگی به خودش اختصاص بدهد. نه تنها یک مؤسسه اقتصادی در روزهای آخر سال یا اول سال نو باید کارهای جاریاش را کم بکند و به حساب سال بپردازد، بلکه یک انسان هم خوب است در دو ـ سه شب یا در دو ـ سه روز از یک سال، کارهای عادی را کم بکند و به حساب خودش بپردازد. ببیند در گذشته چه کرده و در آینده چه میخواهد بکند. به راستی بسیار بجاست که هر انسانی چنین یک یا دو یا سه روز و یا چند روزی در زندگیاش داشته باشد. شکی نیست که وقتی انسان قرار گذاشت در یک، دو، سه، چهار روز و شب از سال بیشتر به خودش برسد، این رسیدگی در تعیین مقدرات او، لااقل تا یک سال دیگر، تأثیر فراوان دارد. اگر من امشب، دیشب، فردا شب، چند شب، چند روز، مدتی را اختصاص دادم به اینکه به خودم برسم و ببینم در گذشته چه راهی را رفتهام، چه گناهی کردهام، چه کار خیری کردهام و بعد، از گناهی که کردهام از خدا طلب مغفرت و آمرزش کنم، توبه کنم، برگردم و خواه ناخواه تصمیم بگیرم نسبت به سال آینده و نسبت به آیندهام بهتر بشوم و دیگر این گناهها را مرتکب نشوم و آنها را تکرار نکنم و به درگاه خدا دعا کنم و از خدا مدد بخواهم و توفیق بخواهم... اگر هیچ کس هیچ مطلبی هم نگفته بود و ما خودمان حساب میکردیم میگفتیم بله، این دو ـ سه شب در تعیین سرنوشت و روش و رفتار و مقدرات یک ساله من تأثیر بسزایی خواهد داشت. چون آثار روحی این بررسی و این مطالعه، این توجه، این محاسبه، این دعای به درگاه خدا بدون شک تا سال آیندهای که باز چنین محاسبهای تکرار خواهد شد، در روح من به طور خودآگاه و به طور ناخودآگاه آثار ارزندهای خواهد داشت. این آن مفهوم معقول دلچسبی است که من برای شب قدر برای خودم دارم; حالا آیا برادران و خواهران ما هم این مفهوم معقول را میپذیرند و میپسندند یا نه، نمیدانم.
این بود آنچه که درباره شب قدر و مسأله قدر و معنی قدر واحیاء قرار بود عرض کنم.
اما مسأله دعا; خیلی معذرت میخواهم که باید مطالب را خیلی فشرده کنم. چون دیدم که باید درباره هر سه مطلبی که در برنامه گذاشتهایم صحبت کنیم، بنابراین اگر یک قدری فشرده صحبت کنیم تا به هر سه موضوع بپردازیم بهتر است. بنابراین در مسأله بسیار مخصوص و مفصل دعا خیلی کوتاه مطلبی را عرض خواهم کرد; چون در برنامه این سه شب هم برنامه دعایی در حدود ده ـ پانزده دقیقه خواهیم داشت.
دعا یک کلمه عربی است. معنی اصلی این کلمه عربی صدا زدن است. وقتی انسان کسی را صدا میزند و میخواهد او را به سمت خودش بخواند، اگر به صورت عادی صدا بزند میگویند «دعاه» اگر قدری با صدای بلندتر صدا کند میگویند «ناداه». هر انسانی که به خدا معتقد و مؤمن باشد، یا اگر هم به خدا اعتقاد محکمی ندارد اما در مواقع ناراحتی و نگرانی و التهاب بالاخره یک «یا خدایی» میگوید، در حالتهای گوناگون خدا را میخواند و صدا میزند; میگوید ای خدا! بنابراین، دعا یعنی ای خدا گفتن و از خدا چیز خواستن و با خدا راز و نیاز کردن. منتها ای خداهایی که ما انسانها میگوییم خیلی متنوع و گوناگون است. مریضی است، بیمار است، رنج میبرد، دوران بیماریاش ممتد شده، کمی از بهبود خودش مأیوس شده، میگوید ای خدا! این فرد در آن موقع که با تمام دل ای خدا میگوید، از خدا بهبودی و راحتی و خلاص از چنگال بیماری را میخواهد. درماندهای است که زندگیاش تباه شده و به هم خورده، در شداید و سختی گیر افتاده، به هردری زده راه حلی پیدا نکرده، در زیر فشار مشکلات پشتش خم شده، او هم از صمیم قلب میگوید ای خدا. او هم در این حالت وقتی میگوید ای خدا، خدا را برای حل مشکل خودش میخواهد. او از خدا برای حل مشکلش کمک میخواهد. مردی عابد، منظورم از عابد کسی نیست که بیست و چهار ساعت روی سجاده نشسته و تسبیح میگرداند; عابد یعنی کسی که سراسر وجودش را توجه به خدا و اطاعت از خدا و بندگیخدا فرو گرفته، به طوری که در زندگی همواره به سوی خدا توجه دارد; نه درد دارد، نه بیماری دارد، نه مشکل دارد و نه گرفتاری; زندگیاش هم بسیار سر به راه و راضی است، او میگوید خدایا! تو را شکر میکنم. الهی شکرا! این هم دعا میکند. او هم خدا را میخواند، اما خدا را برای شکر و سپاسگزاری میخواند. در آن حالت، در حالت درخواست چیزی از خدا نیست; در حال شکر گذاری خداست. آدمی است که بینشش درباره جهان و خدا از این هم بالاتر است میبینید شکرش را هم کرده، سپاسگزاریاش را هم کرده، درد و رنجی هم ندارد، مشکلی هم ندارد، ناراحتی هم ندارد، اما در عین حال میگوید خدایا! این فرد کیست؟ کسی است که وقتی میگوید ای خدا، گفتار ای خدا، ادای کلمه «ای خدا» از ته دل و قلب او، به صورت عشق به معبود و عشق به خداست.یعنی او اصلا از توجه به خدا لذتی معنوی، نشاطی روحانی، انبساط و گشایش قلب و دل و جانی پیدا میکند که لذت میبرد بگوید ای خدا. این هم یک نوع دعاست.
ملاحظه میفرمایید در همه این مراحل دعا یعنی خدا را خواندن و خدا را صدا زدن. یا به عنوان کمک گرفتن; خدا را صدا میزنیم همچنان که یک کسی را به کمک خودمان صدا میزنیم. خدا را به عنوان شکرگزاری صدا کردن. خدا را چون عاشقی دلباخته صدا کردن. این عالیترین مرحله دعاست. باید عرض کنم که بیشتر دعاهایی که از ائمه ما، مخصوصاً از امام سجاد و از مولای متقیان امیرالمؤمنین علی(ع) رسیده، جنبه معاشقه با خدا دارد. اصلا امام سجاد در بیشتر دعاهای صحیفه سجادیه چنان سخن میگوید که گویی دلباخته و دلدادهای با محبوب خودش سخن میگوید. از این انس لذت میبرد. با خدا انس میگیرد. این دعاست.
بنابراین، دعا مخصوص آدمهای درمانده و محتاج نیست.دعا مخصوص آدمهای مشکل زده هم نیست. عالیترین درجه دعا مال آنهایی است که از این مراحل، بالا آمده باشند و وقتی به سوی خدا میروند یا برای شکر و یا از شکر بالاتر، برای انس، دل به سوی خدا دارند. اما در قرآن کریم: در قرآن کریم بیشتر آیات دعا مربوط به آن قسم اول و دوم، و آیات کمتری مربوط به قسم سوم است. چون آیات قرآن روی حساب سطحعموم مردم است و چون توجه عموم مردم به خدا بیشتر برای مشکلگشایی و یاری خواهی است، یا از این بالاتر، برای شکرگزاری است، بیشتر آیات دعا در قرآن در این مورد آمده است. ولی آیات کمتری نیز که مربوط به خواص و زبدگان است در قرآن آمده است، که در آنها هم دعا معنای انس با خدا را دارد. آن آیات بیشتر با کلمه ذکر و تذکر و یاد خداست. دعا در آن آیات بیشتر با این کلمه بیان شده است.
مطلب دیگری که لازم است درباره دعا عرض کنم این است که بدون تردید برای کسانی که تربیتشان، اعتقادشان، عادتشان، راه دعا را به روی آنها در زندگی نبسته و پیوند قلبی میان آنها و میان کسی که به او دعا گویند گسسته و بریده نشده، دعا یکی از پناهگاههای عالی سعادت بخش در زندگی است. آنهایی که پناه دعا را از دست ندادهاند نعمتی بزرگ دارند که باید قدرش را بشناسند; ولی مبادا درباره این پناهگاه بد فکر کنیم. دعا پناهگاه پر ارزشی است برای مردمی که بفهمند دعا یعنی چه و چه جور باید دعا کرد و کجا باید دعا کرد. و دعا لغزشگاه خطرناکی است برای فرد و امتی که میزان و حد دعا را نشناسد; کما اینکه امت ما در مورد دعا به چنین لغزشی دچار شده است. در این مورد باید یک جمله عرض کنم، و آن این است که دعا به هیچ صورت برای آن نیست که دعا کننده ذرهای از کوشش و تلاش خودش برای رسیدن به آن مطلبی که درباره آن مطلب دعا میکند خودداری کند. اگر دعا کنندهای دعا کرد و خودش حرکت نکرد، یا حرکت کرد ولی به اندازه کافیحرکت نکرد، انسان جاهل و نادانی است. بیمار داری است، پدری یا مادری که کودک بیمارش که او را بسیار عزیز میدارد جلویش در بستر خوابیده، ناله میکند; آن پدر، مادر، آن بیماردار ناراحت میشود و میگوید خدا، کودک من را شفا بده! اما همان وقت که میگوید خدا کودک من را شفا بده، باید به این حساب برسد که آیا آنچه از دستش در معالجه این کودک بیمار برمیآمده، کردهاند یا نه. اگر ذرهای در معالجه و درمان آن بیمار فروگذاری و کوتاهی کرده باشند و بگویند ایخدا، خدا را بد شناختهاند; غلط شناختهاند; دعا را هم بد و غلط شناختهاند. اگر امتی، اجتماعی، که در لابلای چرخهای پیچیده زندگی اجتماعی گیر افتاده و از هر سو فشار میگیرد، دست به دعا بردارد و از خدا خلاص و نجات و رهایی خودش را از شرایط و مشکلات بخواهد، بسیار بجاست; بسیار خوب است; اما قبلا باید از این امت پرسید آیا همه راههای عقلاییتلاش و کوشش برای نجات و اصلاح خودش را طی کرده یا نه.اگر قدمی در این راه کوتاهی کرده باشد و دعا کند، دعاییجاهلانه است و منتظر اجابت هم نباشند.
دعا را از آن سر معنی کردم: عشق به خدا، پیوند با خدا; اجازه بدهید آن را از این سر هم معنی کنم. معنای دعا از این سر این است که اگر فرد یا جامعه تمام تلاشهای عادی را کرد ولی با تلاشش به جایی نرسید، دچار یأس و ناامیدی نشود; بداند و ایمان داشته باشد که دستگاه الهی از حوزه تلاش اوبسی وسیعتر است و چه بسا راههای تلاش ناشناختهای وجود داشته باشد که در آینده به رویش باز شود و مسیری تازه و نو برای تلاش و کوشش پیش پایش بگذارد. بنابراین ملاحظه میکنید اصلا در مفهوم دعا، مخصوصاً در اسلام،... مبادا دعای اسلام در حد دعای ادیان دیگر، ادیان خرافی دیگر، یا آلوده به خرافات، تنزل کند; کما اینکه متأسفانه باید بگویم تنزل کرده. ملاحظه میکنید در مفهوم دعا در اسلام اصلا آمادگی برای تلاش و کوشش بیپایان نهفته است. یعنی آدمی نه تنها باید در حدودی که عقلش رسیده کار کرده باشد، بلکه باید در حدودی که عقلش هنوز نرسیده نیز به راههای نشناخته نو برای تلاش و کوشش امید داشته باشد. این کجا و آن تنبلی و کنار زدن تلاش و کوشش به امید دعا کجا؟! خیلی فاصله دارد!
بنابراین، ما که دعا میکنیم، معنی دعا این است که از آن طرف پیوند با بینهایت، پیوند با خدای بینهایت و قدرت بینهایت او را، همواره برای خودمان محفوظ نگه میداریم. و از این طرف معنایش این است که بر خودمان نهیب میزنیم مبادا دچار یأس و ناامیدی باشیم. بکوش; امیدوار باش; امید است از راههایی که حتی به فکرت نمیرسد به هدف و مقصود و آمال و آرزویت برسی.
مراسم دعای امشب، مخصوصاً در میان شیعه، معمولا توأم است با توجه بیشتر به دو دستاویز بزرگ که پیغمبر به ما معرفی کرد. پیغمبر در روزهای آخر زندگیاش فرمود من میروم، ولی دو وسیله سعادت و خوشبختی و هدایت و ارشاد دراختیار امت باقی میماند: کتاب و اهل بیت من. در مراسم دعای شب قدر، ما هم به قرآن بیشتر توجه میکنیم، هم به پیغمبر و اهل بیت پیغمبر. در عین حال که به خدا و به درگاه خدا دعا میکنیم، پای قرآن و پای پیغمبر و امامان را در میان میکشیم. این امر نکته لطیفی دارد. آن نکته لطیف این است که در اسلام دعا کردن نه تنها با تلاش و کوشش در راه همان مطلبی که دعا میکنیم، بلکه با تلاش و کوشش برای انجام همه وظایف الهی همراه است. ما که در شبهای قدر قرآن به دست میگیریم، یا قرآن به سر میگیریم، و بعد از نام خدا اسماء مقدسه پیغمبر و اهل بیت پیغمبر را به زبان میآوریم و به این ترتیب رو و دل به سوی خدا میآوریم، معنایش این است ما با تسلیم در عمل کردن به قرآن و اطاعت از پیغمبر و خاندان او، به سوی خدا میرویم و از او مدد میخواهیم و هدایت میطلبیم و او را سپاس میگزاریم و اگر قدر و لیاقت این را داشته باشیم با او مؤانست کرده، دل با خدا مأنوس میکنیم. این نکته لطیف باید همواره مورد توجه ما باشد. من معمولا مطالبی را که در عموم صحبتهایم عرض میکنم، همیشه عبارت است از آن چیزی که خود در انجام واجبات یا کنار گذاردن محرمات یا عمل به مستحبات فهمیدهام. من از پیش کشیدن قرآن کریم و پیغمبر و خاندان پیغمبر در شبهای قدر و شبهای احیاء اینطور میفهمم که ما میخواهیم با قرآن و با معلمان قرآن تجدید عهد کنیم و تصمیم بگیریم به قرآن و به معلمان قرآن یعنی پیغمبر و خاندانش نزدیکتر شویم و بهتر بفهمیم آنها چه گفتهاند و بهتر عمل کنیم.