با توأم
مارمولک و دخترک
یکی بود یکی دیگه هم بود زیره گنبد کبود هیشکی نبود.این مارمولک قصهء ما خیلی دوست داشت سر به سره دیگران بزاره و اونارو اذیت کنه خلاصه شیشه خوردش زیاد بود.
روزی از روزها که طبق معمول داشت ذاغ میزد یهو چشمش به دختری میوفته که رو پشته بوم داشت لباس های که شسته بود رو روی طناب پهن میکرد. لامذهب دختره هم یه سرو وضعی داشت که نگو سک و سینه و قمبل ( باسن) انداخته بیرون که مرده توی قبر زنده می شد چه برسه به مارمولک بیچاره مارمولک هم بدجور طالب دختره میشه . دیگه هر روزو هر شب نگاهش به پشته بوم بود و شعر می خوند . خلاصه جون دلم براتون بگه که مارمولک بدجوری تو کف دختره بود توش مونده بود که چه جوری با دختره ارتباط برقرار کنه و مخشو بزنه. بعد از یه مدت مارمولک یه فکر به نظرش میرسه .
شبی از شبها که همه خوابیده بودن مارمولک یواشکی طوری که کسی نبینه میره خونهء دختره از درز در میره تو .اتاق دختره رو پیدا می کنه دختره هم طبق معمول شب کارش چت کردن بود. مارمولک دزدکی طوری که دختر خانم نفهمه ID دختره رو میخونه . از فردای اونشب کاره مارمولک خان میشه چت کردن با ختره بعد یکی دو ماه تلاش و کوشش خستگی نا پذیر فکر میکنه که دیگه وقتش رسیده به دختره پیشنهاد بده بعد از یه مدت این پا اون پا کردن به دختره میگه که من مارمولک خونهء همسایتون هستم و خیلی بهت الاقه پیدا کردم و میخوام باهات دوست شم خلاصه از اون هرفای که میشه دخترارو رام کرد دختره هم از اون دخترای بود که یکی میداد و دو تا حساب می کرد هرشب یه بهونه می تراشت دیگه مارمولک بیچاره کلافه شده بود همش شعر می خوند
* دختره مردم پکرم کرده امشب از هرشب عاشق ترم کرده*
دختره هم که میبینه مارمولک دست بردار نیست میره پیشه مامان جونش تا راه حلی پیدا کنه بعد از مشاورت و بحث و تبادل به این فکر میوفتن که ....
فردای اونشب که دختره با مارمولک چت می کرد بهش میگه که امشب ساعت 2 که بابا و مامان خوابیدن بیا پیشم . مار مولک بخت برگشته که مثل شما نمیدونه چه خوابی براش دیدن تا شب پشتک وارو میزنه و میخونه * بگیرمو من ماچش کنم ایشاالله توی بقلم آبش کنم ایشاالله* ساعت هنوز 2 نشده بود و مارمولک تو این فکر بود که الان دختره چی کار میکنه فکر میکرد که وقتی رفت پیشش دختره دستشو میندازه دوره گردنش یه ماچ مارمولک رو میکنه و ....خلاصه از دیوار بالا میره قلبش مثل شما که دارین اینو میخونین تند تند می تپه می پره توی حیاط جلو میره احساس میکنه که سرش داره گیج میره جلوتر میره حالش بد تر میشه یهو چشمش به یه چیزای می افته انگار آرد ریختن توی حیاط ولی نه آرد نیست سمه آره توی حیاط سم ریختن که مارمولک بیچاره رو بکشن مارمولک سریع بر میگرده ولی افسوس که چند قدم بیشتر نمیره که نقش بر زمین میشه.آه چه غم انگیز بیچاره مارمولک خیلی درد ناکه مگه نه ؟ ولی قصه من به اینجا ختم نمیشه . مارمولک که بیهوش میشه همونشب بارون میاد قطره های بارون روی صورت مارمولک می افته به سختی چشماش رو باز میکنه گیج و منگ بود یهو یادش می افته که کجا هست و برا چی اومده و چه بلای سرش اومده خیلی شانس آورده بود که بدنش با سم برخورد نکرده وگر نه تا الان نفله شده بود بارون داشت تند میشد باید از اونجا میرفت وگر نه دووم نمی آورد . با هر جون کندنی بود از زمین بلند شد به زحمت خودشو به خونش رسوند تا یکی دو هفته حال خوشی نداشت و نمی تونست از رختخواب بیاد بیرون تو این مدت هم دختره میدید که از مارمولک خبری نیست و بخیالش مارمولک مرده. با خیال راحت میرفت رو پشت بوم و طبق معمول قمبلش رو نمایش می داد مارمولک هم که جون گرفته بود و اون رو میدید و هی حرص میخورد مدام به فکر انتقام بود تو این فکر بود که چه جوری حال دختره رو بگیره .مارمولک یه فکر به سرش میزنه میره از این ماکس های ضد شیمیای میخره ماکس هارو می پوشه میره طرف خونهء دختره بالای سقف کمین میزنه میخواذ وقتی دختره رد میشه خودشو بندازه تو سینه دختره هم خودش یه صفای ببره هم حال دختره رو بگیره.
دختره میاد ردبشه همین که زیره مارمولک میرسه مارمولک خو دشو میندازه رو دختره دختره یه جیقه بلند میکشه و از هوش میره مارمولک خیلی زود فلنگ رو می بنده هنوز از محلکه فرار نکرده بود که مامان دختره میرسه از همون دور دمپاییش رو در میاره پرت میکنه طرف مارمولک دمپای به مارمولک اثابت میکنه دم مارمولک کنده میشه عجب اشفته بازاری میشه اونجا در هر صورت مارمولک مؤفق میشه جون سالم در ببره . آره چشم چرونی(ذاغ زدن) هم این چیزارو داره البته دم مارمولک بعد از یه مدت رشد میکنه ولی اون دیگه ادب میشه دختر خوانم هم ادب میشه و دیگه دیفرانسیل (قمبل) خود رو در معرض نمایش قرار نمیده .