سفارش تبلیغ
صبا ویژن

19

خداجون سلام...

خدایا .من میدونم که بهترین لحظه های زندگی من اون لحظاتی بودن که حضورت رو در کنارم بیشتر احساس کردم و در کنارتو با تدبیر و اندیشه بیشتری به آرامش رسیده ام . خدا جون نمیدونم چقدر به این موضوع باید فکر کنم که تو همیشه خیر و صلاح منوو میخوای و من خودم هم اینو میدونم اما همون لحظات حساس عملی شدن برام سخت میشه که بتونم طرح های بزرگ داناییم رو پیاده کنم. راستش دچار یه جور تقابل بین قسمت و خواستن میشم.حقیقتش رو بخوای نمیدونم چه مقدارش مربوط به سهل انگاری خودمه و چه مقدارش مربوط به امواج منفیه که شیطان ملعون توی مغزم میفرسته

البته این رو هم خوب میدونم که شیطان دشمن قسم خورده ما آدمهاست و برای جلوگیری از پیشرفت انسان دست به هر کاری
میزنه
...خدا جون یه جایی خوندم شیطون روی بخش خالی مغز ما نفوذ میکنه ، یعنی از جهل و نادانی ما برای مدیریت و فرمانروایی بر ما استفاده میکنه. از اون قسمتهایی که تهی از معلومات مثبت و انسانی هستند. حضورش انگار مثه ویروس یواش یواش به قسمتهای دیگه مغزم تکثیر میشه و موج های منفی ذهن منو تشدید میبخشه و اون موقعه که بر من رهبری میکنه....خدا جون ازت میخوام یه آنتی ویروس قوی توی نرم افزاری مغزم بذاری((العالم محضرالله) تا زمانی که من از تو،به خاطر مشغله زندگی دور میشم و غافلم بهم کمک کنه و آلارم هشدار دهنده برام به صدا در بیاد... یا این قدر توی کسب علم توفیقم بدی تا حتی یه ذره جای خالی برای جهالت و فرمانروایی اون ملعون باقی نمونه...خدا جون نمیدونم این حرفایی که میزنم خنده داره یا منطقیه ! اما ازت میخوام، اونم با تمام خواهش یک اشرف مخلوقات که منو از شیطان و وسوسه های شیطانی محفوظم بداری تا نه به کسی آسیب برسونم و نه اجازه بدم کسی بهم آسیبی برسونه... که شنیده ام؛(( پذیرش ظلم از خود ظلم بدتره...)). خداجون خودت میدونی که همیشه شاکرت بودم ، درسته که قصوراتی داشته ام اما اونا رو تا جایی که ایمان و دانایی ام کمکم کردن به حداقل رسوندم ، نمیخوام ادعا کنم که ایراد ندارم و اشتباه مرتکب نمیشم چون هنوز توی دین و ایمان و کسب علم و عمل به اونا خیلی کوچولو هستم. البته این رو هم بگم که ؛ با کمک و لطف تو بوده که التفاط نمودی تا خطاهای حداکثری رو به حداقل برسوندم.خدایا خودت خوب میدونی که من بد کسی رو نخواستم و نمیخوام و همیشه در مقابل تعرض های غیر منطقی دیگران که البته تعدادشون هم خیلی کم هستند(شکر خدا) همیشه ایستادم و از تو خواستم خودت با صلاح خودت یا اصلاح به اخلاق نیک و رفتارخوبشون کنی یا اونجوری که خودت در حیطه عدالتت هست با اونا برخورد کنی... خداجون به زندگیم و شغل و موقعیت اجتماعییم ، به داشتن والدین عزیز و خواهر و برادران خوب , همسرمهربون و قدر شناس و فرزند سالم و دوست داشتنی ام و همکارای خوبم ، رفقام و اینکه یک روستایی (فریازانی) به دنیا اومدم راضی ام و همیشه خیلی از این شکرکردن هام به خاطر همین پاک زندگی کردن اونا و خودم بوده... خدا جون همیشه بهت فکر میکنم و ازت میخوام همه مسلمانها و ایرانی ها رو در پناه خودت از شر دشمنان اسلام و ایران حفظ کنی...خدا جون تا در مورد اسلام میخواییم حرف بزنم ، میگن: ((فلانی وبلاگت رو سیاسی نکن .)) اما اونایی که این حرف رو به من میزنن دوستای خوب و دوست داشتنی من هستند که ازت میخوام نور ایمان به اسلام ومسلمان ایرانی بودن رو توی دل اونا و خود من که از همه نیازمندترم روشن کنی تا لغزش های ما به حداقل برسه...

خدا جون یه نفررو هنوز نبخشیدم و هر کاری میکنم بتونم ببخشمش اما ؛ اعمال و رفتار و دروغ پردازیها و پشت سر حرف زدن هاش و حسادتش به من (که عامل همه اینهاست) باعث شده هنوز نتونم خودم رو مجاب کنم ازش بگذرم و ببخشمش . چون هر روز و هر لحظه، به فکر یه نقشه جدید بر علیه منه .حتی چند بار هم باهاش حرف زدم، چند بار باهاش قهر کردم و آشتی کردم اما بازم ... به توصیه یکی از روانشناسان عزیز که مشاوره گرفتم(( به خاطر اینکه خودم سزاوار آرامش هستم اونو بخشیدم)) و از توی فکر و زندگی و خانواده ام و ارتباطات و آینده ام، حذفش کردم اونم برای همیشه...

 اما از هم اکنون که این مطلب رو مینویسم هیچ وقت و هیچ وقت دیگر اون رو هرگز نخواهم بخشید حتی به توصیه روانشناس و مشاورخوبم...خدا جون داری میشنوی و می بینی چی گفتم و چی نوشتم. من هیچ وقت دیگر اونو نخواهم بخشید و منتظر عدالتت در مورد صبوری و بخششم هستم      

  

خدا جون بصیرت و آگاهی منو بالا ببر تا از لغزش ها در امان باشم

 






تاریخ : شنبه 89/2/25 | 3:10 عصر | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()

خواندن ذهن دیگران ...

 شما از بین اعداد یک تا 21 عددی را انتخاب میکنید و در ذهن خود نگهدارید در این برنامه کامپیوتر به شما خواهد گفت عدد انتخابی شما چه بوده است. باور ندارید کلیک کنید و خودتان ببینید.

روش کار بدین صورت است که ابتدا یکی از اعداد موجود در یکی از سه ستون  مندرج در برنامه دانلود شده را انتخاب میکنید و  عدد انتخابی شما در هر ستونی که بود بر روی دکمه in tish  در پایئن همان ستون کلیک کنید تا عدد انتخابی شما به نمایش در بیایید.این برنامه قابل استفاده در گوشی همراه نیز میباشد...

نرم افزار فکرخوان یک بسته ی نرم افزاری در حطیه ی ریاضیات و سرگرمی است که در سال 2000 میلادی به عنوان اولین سری از محصولات ام اچ دی سافت در اینترنت قرار گرفت. هم اینک آن محصول با منوی فارسی در اختیار کاربران فارسی زبان قرار گرفته است. این نرم افزار تحت ویندوز شرکت مایکروسافت می باشد و برای استفاده از آن می بایستی از طریق لینک ذیل آنرا دانلود نموده و از حالت ZIP خارج نمایید و آنرا اجرا نمایید.

دانلود برنامه ی فکرخوان

 

 






تاریخ : پنج شنبه 89/2/23 | 8:7 عصر | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()

سلام...

فقط اومدم بگم: (( امروز در ادامه مسابقات فوتسال کارکنان و هیئت علمی دانشگاه تهران ؛ تیم ما ( انتظامات دانشگاه تهران)  موفق شد امروز با نتیجه 3بر یک تیم آموزش و تحصیلات تکمیلی دانشگاه رو شکست بده و با 9 امتیاز و 16گل زده و تنها3گل خورده در صدر گروه c قراربگیره تا در روز شنبه 25/2/89 ساعت 10صبح در سالن تربیت بدنی شماره2در خیابان 16آذر مقابل تیم دوم گروه a (تیم مالی) قرار بگیره.در این مرحله بازیها به صورت تک حذفی خواهد بود... تیم فوتسال پردیس هنرها (تیم دوست خوبم بهروز عبدالمالکی)هم موفق شدبا نتیجه 5  بـر صفر  تیم پشتیبانی  را شکست دهد و به عنوان تیم دوم به مرحله حذفی صعود کند که در این مرحله تیم پردیس قم را(روزشنبه25/2/89  ساعت12) در پیش رو خواهد داشت.))       

همچنین در مسابقات تنیس روی میز بانوان این دوره از مسابقات ،خانم دکتر شهین ایروانی از دانشکده ما( روانشناسی و علوم تربیتی) به مقام سوم (انفرادی ) دست یافت...

خانم دکتر بهتون تبریک میگیم
...

آقای رستمی(مسئول ورزش دانشکده) خسته نباشی ! دستمریزاد
این مسابقات  زیر نظر اداره کل تربیت بدنی دانشگاه تهران برگزار میشود.





تاریخ : سه شنبه 89/2/21 | 3:9 عصر | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()

سلام ...خوبین ...خوشین...سلامتین...

این پست رو میذارم که اینجا ، توی این چند روز یکه من نیستم و نمیتونم بیام ، خاک نخوره..نمیدونم دفعه بعدی کی میتونم بیام واینجا رو آپ کنم؟..چون  دوتا امتحان دارم؛  ((رسانه شناسی )) و((روابط عمومی))که باید خوب بخونم((البته نه خر خوانی)) فقط در حد بیست کافیه ! (هههههههه)

یه چیز دیگه ، مسابقات فوتسال کارکنان و هیئت علمی دانشگاه تهران هم شروع شده ، که ما موفق شدیم دوتا بازی اول رو ببریم و با 6 امتیاز در صدر گروه c باشیم...روز اول بازیها با نتیجه هشت بر صفر تیم روابط عمومی دانشگاه  را کیش و مات کردیم...امروز هم که من حضور نداشتم بچه ها تیم فوتسال ابوریحان را با نتیجه 5 بر 2 شکست دادن تا روز  سه شنبه برای صدر نشینی با تیم آموزش  که  اونم دو تا بازیش رو برده  ؛ روبروی هم قرار بگیریم...اسامی تیم ما عبارتنداز :1ـ مهدی شیرازی....دروازه بان 2ــ محمود هوشمند...دروازه بان3ــ مسلم اسماعیلی 4ـ حبیب قاسم نژاد 5ــ حمیدجوادی  6ــ عباس خورشیدی 7ـ عباس عبدالمحمدی(من)8ـ رسول عروجی 9ـ علیرضا هدایت نژاد 10ــ  علی بیات 11ــمربی تیم:فرامرز آقاجانی    12ــ سرپرست تیم:  قارداش مهدی زاده

 راستی شما ما رو یادتون نره برامون نظر بنویسین .باشه ، آفرین به همه شما خوبان بازدید کننده...

حالا هرکی میخواد برای بهتر شدن وبلاگ فریازان کمک کنه ، بسم الله کلی کار دارم.اول هم باید از اون دوستای گلم که تو این مدت تنهام نگذاشتن و با نظراتشون منو دوباره به نوشتن  دلخوشم کردن ،  تشکر کنم. تا یادم نرفته ،آقا بهروز عبدالمالکی و مختار تندر و خیلی های دیگه... خیلی ممنون از حضورتون در فریازان

راستی دوستای عزیزی که میخواستن تبادل لینک کنیم با همشون موافقم و در اولین فرصت همشون رو لینک میکنم.هرکس دیگه ای هم که با لینک موافقه خبرم کنه...

 قالب بلاگم رو عوض کردم خیلی دیر باز میشد .موافقین؟راستی به نظرتون دیگه چی کار کنم که ((وبلاگ فریازان )) از این حال و هوا در بیاد لطفا کمکم کنین.

 منتظر نظراتتون هستم یادتون نره..این هم یه موسیقی زیبا از استاد علیرضا افتخاری به افتخار همه شما عزیزان بازدید کننده..

.تا پست بعدی ؛ درود و دو صد بدرود...

ساعت هم نیم بامداده که سرم خلوت شده و دارم مینویسم...

چلسی هم هشت گل به ویگان زد و قهرمان انگلیس شد...

 خدا نگهدارتون






تاریخ : دوشنبه 89/2/20 | 12:30 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()

سلام!  دوستان زیادی از من خواستند این پست رو دوباره آپ کنم ؛ که منم این کار رو میکنم. 

برادر عزیزم نورالدین عبدالمحمدی روزت مبارک.


Hello! Many of my friends wanted to do up this post again; that I"ll do this.
Dear brother Nouredin Abdolmohammadi rosette blessed

 

در اینجا لازم میدان به همه فریازانی های عزیز که در لباس مقدس تعلیم و تعلم هستند این روز رو تبریک بگم..معلم های عزیزی همچون: جناب آقای  رضا گودرزی ، عمو تقی عبدالمالکی و سهراب عبدالمالکی و مرتضی عبدالمالکی (سه برادر) ، حسین عبدالمالکی فرزند مراد حسین ، ابراهیم عبدالمالکی فرزند نصرت اله ، محسن گمار فرزند محمدحسین ، مسعود گمارفرزند (حسن اسماعیل) ، یوسف جلیلوند فرزند حاجی ولی ،علی جلیلوند (  امید ) ،جلال عبدالمالکی فرزند عسگری ، یداله گروسی فرزند مجید ، مهر علی سلگی فرزند علی نجار ، غلامحسن سوری فرزند مرحوم حسین آقا ، حسن جلیلوند فرزندهاشم ( کلوندی) ،جعفر عبدالمالکی و اکبر عبدالمالکی فرزندان(طهماسب الیاس) ، نورالدین عبدالمحمدی (برادرم) ، سعید جلیلوند (مظفر) شاغل در آموزش و پرورش ، حاج خداداد جلیلوند(رئیس اسبق  آموزش و پرورش بخش قلقل رود) ، فتحعلی عبدالمالکی فرزند سبزعلی ، فرزاد جلیلوند و کامران جلیلوندفرزندان (یداله شگراله) ، محمد حسن جلیلوند فرزند نوراله ،مراد حسن عبدالمالکی فرزند مرحوم علی آقا،علی مالوند فرزند حاج مهدی(معلم قدیمی) ، روح الله مالمیر فرزند علی احمد ، سعید گودرزی ، حسن جانجانی استاد دانشگاه پیام نور تویسرکان ، محمد امین جلیلوند استاد دانشگاه تهران و رحیم محمودوند(استاد دانشگاه ) و سر کار خانم ؛ الهام جلیلوند فرزند محمد(علی جان) ،سر کار خانم  معصومه جلیلوند فرزند قاسم ،سر کار خانم  فریبا عبدالمالکی فرزند بهرام(عزیز) ، سر کار خانم زهرا جانجانی فرزند آقاشیر...  

این مطالب کاملا طنز است و مسلما هیچ گاه قصد اهانت به جایگاه مقدس علم و شخصت والای فرهنگیا ن عزیزرو ندارم.

واقعا چرا (روز) معلم‌ها را باید گرامی بداریم؟

DSC03135.JPG
یکم:
(با لهجه کلاس دومی بخونین) معلم‌ها به ما خاندن و نوشطن عاموختند و معلمها باعس شدند که بیشتر بدانیم؛ واقعیط آن اصت که آدم هرچه بیشتر بداند، بیشتر حرس می‌خورد؛ حالا درصت اسط که آدم این روزها هی خبر وبلاگ ‌ها را می‌خاند و قاه قاه می‌خندد، ولی کلن خبرها آدم را تلخ می‌کنندو ما شبیه چای تلخ می شویم.شما خودطان بحتر میدانید عادم عنق دوص داشتنی تر نیست پس آیا معلم‌ها با این کارشان ما را یک عده آدم افصرده‌ی دائمی بار نیاورده اند؟
دوم:
(با لهجه ترک تحصیل کرده بخونین) همه‌ی شما تایید می‌کنید که در هیچ مقطعی از زندگی، اضطراب‌های شب امتحان و کنکور را نمی‌شود کنار گذاشت؛ من یک نفر را می‌شناسم که بیست سال است دانشجوست و هنوز شب امتحان را با نگرانی و غیره می‌خوابد. واقعا معلم‌ها غیر از این اضطراب تاریخی هیچ چیز دیگری برای هدیه دادن به ما نداشتند؟
سوم:
 (با لهجه معلم روز مزد  بخونین) معلم‌ها باعث شدند که همه‌ی ما در مقطعی از زندگی معصومانه‌ی دوران کودکی‌مان، آرزوی معلم شدن (داشته باشیم. بعدها که بزرگ شدیم و دیدیم معلم بودن نه تنها لذت‌بخش نیست، بلکه معوقه‌ی حقوق و پاداش و این‌های معلم‌ها را هم می‌گذارند بعد از عید نوروز می‌دهند ... کجای جمله بودیم؟ آهان؛ چرا باید معلم‌ها این رؤیا را چند سال به ما غالب کنند؟ آیا نمی‌توانستند بذر رؤیای بازاری شدن یا وزیر و وکیل شدن را در ذهن ما بکارند؟
چهارم:
(با لهجه مدیر مدرسه بخونین )از خود معلم‌ها بپرسید که آیا این روز را واقعا مبارک می‌دانند یا نه؟ بعد اگر جرات کردید آنها را گرامی بدارید

 

دیدگاه!
اگر براساس آنچه گفته می شود ازنظر معلمها چوب، مساوی گل باشد(وبرعکس!) آنگاه ازنگاه  آنها:
چوب فروش، گل فروش است.
پینوکیو از یک شاخه گل تراشیده شده.
گل آقا حتما معلم بوده!
ژاپنیها با گل غذا می خورند.
کله برخی دانش آموزان پر از خرده گل است!
بعضی ها با برخی اعتراضها و تجمعها، گل لای چرخ دولت می گذارند!

zardekhashoei98765.jpg
خاطرات همکارای دانشکده از مدرسه و معلم و مدیر و اینا

1ــ مدیر مدرسه

سعید مقامی دولت آبادی: تو مدرسه شهید شهسواری در خیابان جمهوری تهران  خیر سرمون درس میخوندیم .تو درس ریاضی نمره کم آوردم.مدیر مدرسه مون آقای درودیان بود .منو فرستاد  دستهامو گرفتم زیر شیر آب سرد ؛ بعدشم با یه خط کش افتاد به جونم...اینقدر زد تا دستام مثه بادکنک باد کرد .تازه پرسپولیسی هم شدن(( قرمز قرمز ))  از اون موقع به بعد از همه مدیر مدرسه ها بدم میاد..روز معلم رو  بجز به مدیر مدرسه ها  به همه

 فرهنگی هاتبریک میگم.....(عقده ای)

2ــ دماغ معلم

رسول حیدری دانشجوی ارشد روانشناسی: ما تو مدرسه ساجدین محمدی شهرستان طارم درس میخوندیم.من چون قدم کوچیک بود رو نیمکت جلو بودم. سالش یادم نیست؛ اما دقیقا به خاطر دارم معلممون داشت برگه های امتحانی رو تصحیح میکرد. البته یکی از انگشتهاش تو دماغش بود.و مدام در حال بازی کردن با اون بود. با هوش کودکی ام کنجکاوانه داشتم نگاش میکردم..یه چیزی از دماغ خانم معلم قل خورد افتاد روی یکی از برگه ها. یهو زدم زیر خنده. فقط معلم و من بودیم که میدونستیم موضوع چیه. اومد جلو و یکی محکم خوابوند زیر گوشم و منو با اردنگی از کلاس بیرون انداخت. از اون موقع به بعد ؛  تصمیم کبری گرفتم دیگه هیچ وقت روی دماغ هیچ معلمی در حین نظافت شخصی متمرکز نشوم و بیشترین تمرکزم رو  به درس خوندن دادم..البته الان هم گاهی یاد دماغ خانم معلم میفتم میگم: ((  کاش اون موقع عمل دماغ هم بود تا ...))

 3ــ کلاس تک نفره

محمد حسن زارع دانشجوی رشته  تکنولوژی آموزش دانشگاه تهران :دو هفته پیش تو دانشکده روانشناسی با استاد جهان فر درس تنظیم خانواده داشتیم.استاد حدود ده دقیقه تاخیر داشت .بچه های کلاس تصمیم گرفتیم کلاس رو ترک کنیم.ما از توی پنجره داشتیم ورودی سالن رو نگاه میکردیم که متوجه شدیم استاد داره میاد و نقشه ما ممکنه عملی نشه ؛ به همین خاطر خیلی زود همه بچه ها از کلاس جیم زدیم و به محوطه دانشکده ، پشت ساختمان رفتیم.اما استاد در حین اومدن به کلاس در راهرو یه نفر رو  پیدا میکنه و با هم به کلاس میان و تازه متوجه میشه کسی تو کلاس نیست..اما با همون یه  دانشجو کلاس رو برگزار میکنه. برای همه ما هم غیبت منظور میکنه.

 

  4ــ بیرون از مدرسه

پویا غفور زاده مسئول سایت دانشکده: من اصلا تو مدرسه خاطره نداشتم چون همه اش بیرون از مدرسه بودم.و مرتب یا جیم بودم یا دیر به مدرسه میرسیدم..بچه ها به من میگفتند (بازم مدرسه ام  دیر شد) البته منظور آقای غفورزاده؛ آقای  اکبر عبدی در نقش همون پسره بود که مدام دیر به مدرسه میرسید. تازه همیشه مادرم هم به من  سر کوفت میزد که از پسرخاله ات( پدرام آثاری) یاد بگیر.اما حالا که بزرگ شدیم خاله ام به( پدرام) میگه از پسر خاله ات( پویا) یاد بگیر.من سر کارم و اون هنوز بیکار. البته اون فوق لیسانس اقتصاده اما خاله ام میگه چی رو از من یاد بگیره من هنوز متوجه نشده ام...

 

5ــ اشک تمساح

آقای نورالدین عصمتی: ما توی روستای چرکین لو شهرستان میانه(تبریز)درس میخوندیم. یه روز جمعه ما رفته بودیم کنار مدرسه مون . دیدیم پنجره  های کلاسمون باز موندن. به خاطر اینکه شنبه رو هم تعطیل کنیم  با یکی دیگه از هم کلاس هام کلی ماسه از پنجره به داخل کلاس ریختیم.فردای اون روز (شنبه) اومدیم کلاس دیدیم تمام شیشه های پنجره کلاس هم شکسته شده..یکی از دختر خانم های کلاس ما رو فروخته بود. کلی کتک نوش کردیم.شکستن شیشه ها هم به گردن من افتاد.قرار شد خسارت شیشه ها رو هم من به  بپردازم. به منزل رفتم و چون از بابام میترسیدم موضوع رو به مادرم گفتم..اونم کلی منو زد.بعد منو تا مدرسه دنبال خودش کشوند و توی راه هم  هی کتکم میزد.. اینقدر از چشام اشک اومده بود که به مدرسه رسیدیم همه دلشون برای من سوخت و از  گرفتن خسارت از من منصرف شدند.

 

 6ــ چاقاله دزدی و درس عبرت

حسین(آرش) ج: ما تو سرآسیاب ملارد مدرسه  می رفتیم.خاطره من از مدرسه بیشتر جیم زدن بود تا درس خوندن.یه بار رفتیم باغهای خوشنام (( چاقاله دزدی )) تو راه برگشت  هم با یه سری از بچه ها دعوامون شد که این خبر به مدرسه رسید. کلی هم از مدیر مدرسه به خاطر این دعوا و چاقاله دزدی، کتک نوش کردیم.همین امر باعث شد یه درس عبرت بگیرم و دنبال منفی ها زیاد نرم...

البته آرش اصرار داشت من فامیلیش رو با حرف (جیم) بنویسم.

 

  به نظر شما بانمک ترین خاطره کدوم بود...تو قسمت نظرات برامون بگین.شما هم خاطره هاتون رو بگین تا این زیر اضافه کنم.که بزرگی به عقل است نه مال....
برادر عزیزم نورالدین عبدالمحمدی روزت مبارک
معلم عزیزم،
هیچگاه تو را نخواهم بخشید
 چون با این چیزهایی که به من آموختی باعث شدی به هیچ کجا نرسم!


خاطرات معلم‌ها از دانش‌آموزان
معلم انشا: در کلاس چهارم دبستان دانش‌آموزی بود که خیلی خوب انشا می‌نوشت همیشه به او می‌گفتم روزی روزنامه‌نگار می‌شوی، عاقبت روزنامه‌نگار شد، حالا سال آخر زندان را می‌گذارند! جوانی کرده و کمی در مورد وضع اقتصادی مردم انشا نوشته همان موقع هم به او می گفتم که همه انشاها را نباید سر کلاس خواند.
معلم ورزش: همیشه به بچه‌ها حال داده‌ام، علی دایی شاگرد من بود همان موقع هم با کسی مشورت نمی‌کرد.
دبیر فیزیک: شاگردی داشتم که هیچ از قوانین فیزیک سر درنمی‌آورد و در این علم بسیار بد توجیه  بود، بعدها شنیدم در دانشگاه آکسفورد دکترای فیزیک گرفته.
ناظم صد و هفت ساله از شهرری: تا روز آخری که در مکتب بودم بچه پرروها را فلک کردم و کف دستشان داغ گذاشتم، الان شنیده‌ام محصل‌ها معلم‌ها را فلک می‌کنند و کف دستشان داغ می‌گذارند، روزگار برگشته!
pakshir67554moalem.jpg


.


معلم...
معلم عزیزم
تو به من آموختی
 که صداقت بزرگترین سرمایه است
که قدرت، در بخشش است نه در زور
که ایمان، در دل است نه بر زبان

Teacher ... 
    Dear   teacher
You taught me
 
Honesty is the largest capital
That power in forgiveness, not in force
Believe, at heart, not  speech   
Which is a big reason not to mine ....
Dear brother Nouredin Abdolmohammadi rosette blessed
Dear teacher,
I will never forgive you 

 Because didn"t achive noting cause of things that lern to me






تاریخ : پنج شنبه 89/2/16 | 9:23 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.